ما پارسال در معیت عیالمون رفتیم پیادهروی نیمهی شعبان. همون اول راه هم نیت کردیم که در طول مسیر، زیاد حرف نزنیم و زیاد ذکر بگیم و زیاد بخوریم! بله! نیت کردیم از تمام غرفهها و موکبها استفاده کنیم. البته گفتن نداره که فقط برای ثوابش بود وگرنه مگر شیرینی و شربت و آش و دوغ و ساندویچ و بستنی و قیمه نخوردهایم؟ البته از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که نیت حرفنزدن و سکوتمان هم علاوه بر ثوابش، بهخاطر بگومگویی بود که ساعاتی پیش با عیالمان داشتیم و اولش قصد کردیم جدا جدا برویم پیادهروی اما بعد دیدیم مسیر شلوغ است و اگر با هم برویم بهتر است. شاید بپرسید دلیل بگومگویتان در روز عید چه بوده و اصلاً عید به آن مهمی چه وقت دعواکردن است. اولاً که خصوصی است اما حالا چون عید است میگویم که دلیل دعوایمان اضافهوزن شدید بنده بود و نیت پنهان همسرم این بود که به بهانهی عید و امام زمان(عج) من را از جایم تکان بدهد و وادار کند به پیادهروی، بلکه معجزه شود و به ورزش و تحرکات بدنی علاقهمند شوم. من هم که دلم میخواست روز تعطیلی تا ظهر بخوابم و از طرفی حال پیادهروی نداشتم کمی مخالفت کردم اما وقتی تصویر پیادهروی و خیل کثیر جمعیت را از تلویزیون دیدم ترغیب شدم و گفتم من هم میتوانم. توانستم اما چه توانستنی! نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و دست رد به سینهی هیچ موکبداری بزنم. یعنی صد کیلو رفتم و صد و بیست کیلو برگشتم. اما ماجرا همینجا تمام نشد. چشمتان روز بد نبیند. من که عادت کردهبودم به همهی موکبها سر بزنم و از زحماتشان بهره ببرم ناگهان وارد یک موکب عجیب شدم و فقط صدای جیغ همسرم را شنیدم که سکوت را شکست و بلاتشبیه مثل یوزارسیف، پیراهنم را کشید و از موکب کذا بیرونم کشید و فقط به اسم موکب اشاره کرد: «موکب ازدواج آسان»
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior