دو سکانس از زندگی مردم در دوران ظهور
شب، داخلی، خانه:
مادرشوهر: بهبه! عروس گلم! خیلی وقت بود دلم میخواست اون روی ماهتو ببینم. از وقتی پسرمو فرستادم خونه تو، روز به روز تپلتر و سرحالتر شده. وقتی پسرم پیش توئه دیگه خیالم راحته. چرا کم سر میزنی؟
عروس: قربون شما برم مادر. لطف شماست. من به داشتن همسری مثل پسر شما و مادرشوهری مثل شما افتخار میکنم. ببخشید کم میام. ده تا بچه دارم دیگه. باید بهشون برسم.
خواهرشوهر: ای بابا مامان! باز این عروستو سر پا نگه داشتین قربون صدقهاش رفتین؟ کم کم داره حسودیم میشهها! تعارفش کنید بشینه بیچاره.
مادرشوهر: عه ببخشید راست میگی. بفرما بشین. امشب شامو همینجا بمون.
عروس: آخه مزاحم میشم.
مادرشوهر: چه مزاحمتی! مراحمید.
عروس: جاریمم میاد؟ بدون اون واقعا غذا از گلوم پایین نمیره. خدا شاهده.
مادرشوهر: ای بابا شما دوتام مثل دوقلوهای به هم چسبیده شدید. شوخی میکنم. چون میدونستم خیلی با هم دوستید از قبل دعوتش کردم.
شب، خارجی، خیابان:
مرد یا همان شوهر عروس مقابل در خانه مادرش از تاکسی خارج میشود و به این علت که نیمی از بچهها درون تاکسی هستند و دستش شیرینی است با یک دست بیاختیار محکم در تاکسی را میبندد.
راننده تاکسی با لبخند: داداش حواست کجاست ماشین داغون شد!
مرد: آقا معذرت میخوام. حواسم نبود. میخواید کرایه رو دو برابر بدم خسارتش جبران بشه؟
راننده تاکسی: نه داداش دو ساله این پژو رو دارم. دیگه کهنه شده. فردا میرم یکی بهترش رو میخرم. خداحافظ.
مرد: آقا معذرت میخوام. حواسم نبود.
راننده از صحنه خارج میشود و مرد در حالی که سرش را میخاراند وارد منزل میشود.
نکته: کامل شدن عقل در دوران ظهور دلیل نمیشه بزنید همه چیز رو داغون کنید و توقع داشته باشید هیچ کس هرگز عصبانی نشه. ایشالا اون روز رو با هم میبینیم.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior