طرف تو مسجد یه جوری با دست روی دستش میزد که انگار داره نون بیار کباب ببر بازی میکنه. ازش پرسیدم: «چی شده؟» گفتم: «دلم واسه امام زمانم تنگه. کاش میاومد و چشممون روشن میشد و گره از کار جهان باز میکرد» یه ساعت بعد سر سفره شام، دوغ منو برداشت و هورت کشید بالا. گفتم: «الان امام زمان از این کارت راضیه؟» گفت: «حالا که نیومده. بعد از ظهور، دربارهاش حرف میزنیم.» خیلی به ناظر بودن امام اعتقاد نداشت!
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
اومدن پیش حسین بن روح نوبختی و گفتن خونههای ما پره از کتابهای شلمغانی. الان این آقا رو امام زمان لعن کرده. به جواب نائب امام کاری ندارم. حرفم اینه که به خاطر گمراه شدن یه آیتالله یا آخوند از آقا دلزده نشید.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
دیده های گریان،
بغض های فروخورده
و سینه های پردرد
تشنه یک جرعه عدالتند؛
ای ساحل آرامش دنیا کجایی؟
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
بهنظرم در بین موکبهای نیمهی شعبان جای «موکب یوگا» خالیست! شاید بپرسید از بین این همه ورزش چرا یوگا و اصلاً یوگا چه ربطی به انتظار و نیمهی شعبان و امام زمان(عج) دارد؟ سؤال خوبیست. راستش ما راستایستادن را بلد نیستیم. صاف ایستادن و غشنکردن به یک سمت را، متعادلبودن را. یک نفر باید تعادل را یادمان بدهد و بگوید باید توی همهی امور زندگیتان همینطور متعادل و صاف و استوار بایستید و از جایتان تکان نخورید. «مسیر انتظار» هم یکی از همین جاهای مهم است که باید در پیمودنش متعادل باشی و محکم و استوار سر جایت بایستی و راهت را طی کنی. نه مثل برخی فکرها و فرقهها دست روی دست بگذاری تا جهان پر از ظلم شود و ستم و آتشافروزی و جنگ و جنایت همه جهان را بگیرد و بوی تعفنش همه را خفن کند تا این طور بهخیال خودت زمینهی ظهور را فراهم کنی و نه مثل بعضی فرقهها توی مراسمهای دینی، قمه دست بگیری و خودت را لتوپار کنی و اینطوری خودت را به امام زمانت ثابت کنی.
انتظار، مسیر تعادل است؛ مسیر متعادلها. منتظر معتدل چگونه است؟ شما بگویید لطفاً.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
حسین زمانت را، یزید امروزت را، و مهمتر: مسلم امامت را شناختهای؟
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
داستان سیمرغ رو که همه بلدن، همه. ماجرا از این قراره که پرندههای دنیا میدونستن یه پادشاه دارن به اسم سیمرغ که روی قلهی قاف زندگی میکنه. یه روز یه عالمه پرنده تصمیم میگیرن برن و جناب سیمرغ رو از نزدیک ببینن. چندتاشون که همون اول راه، توزرد از آب درمیان و بهانههای مختلف میارن و بیخیال دیدار سیمرغ میشن. یه عدهی زیادشون هم وسطهای راه، کم میارن و از پا درمیان و عطای دیدن سیمرغ رو به لقاش میبخشن. میمونن یه گروه کوچیک که همهی سختیها رو دوام میارن و هرطور شده خودشون رو میرسونن به قلهی قاف اما سیمرغ رو نمیبینن و حسابی میخوره توی ذوقشون. یهو یه نگاه میکنن به خودشون و میبینن عه! خودشون سیتا مرغن! یعنی خودشون سیمرغن!
به نظرم این داستان تمثیلی، مصداق انتظار هم هست. ما منتظرها مثل همون پرندههاییم که میخواهیم به سیمرغ عزیزمون برسیم، البته سیمرغ ما واقعاً وجود داره. خیلیهامون وسطهای جادهی انتظار، مسیرمون عوض میشه اما یه عدهی محدودی بالأخره امامشون رو میبینن؛ کسانی که شبیه امامشون هستن. آره! منتظر واقعی، آینهی امام زمانه. وقتشه یه نگاه به خودمون بندازیم و ببینیم چهقدر شبیه امام زمانیم؟ چهکار کنیم که شبیهشون بشیم؟ چه کار نکنیم که شبیهشون بشیم؟ نکنه مثل اون پرندههای اول داستان، توزرد از آب دربیاییم!
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior