حالا رو نگاه نکن که مردم دارن سختی میکشن، خون دل میخورن و خون میدن و باز میگن باید ادامه داد! نه! زمانی هم بود که مردم برای یه لقمه چربتر خون میریختن و خون به دل میکردن. الان اوضاع خیلی فرق کرده. چشم بچرخونی این طرف و اون طرف دنیا آدمایی رو میبینی که دارن سختی میکشن و سختی بیشتر رو هم تحمل میکنن، ولی زیر بار زور نمیرن. این آدما دارن خودشون رو برای سختیهای بیشتر حاضر میکنن. واسه روزهایی که باید بیشتر عرق بریزن. اینا با قبلیها خیلی فرق دارن. اینا منتظرن.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
طرف تو مسجد یه جوری با دست روی دستش میزد که انگار داره نون بیار کباب ببر بازی میکنه. ازش پرسیدم: «چی شده؟» گفتم: «دلم واسه امام زمانم تنگه. کاش میاومد و چشممون روشن میشد و گره از کار جهان باز میکرد» یه ساعت بعد سر سفره شام، دوغ منو برداشت و هورت کشید بالا. گفتم: «الان امام زمان از این کارت راضیه؟» گفت: «حالا که نیومده. بعد از ظهور، دربارهاش حرف میزنیم.» خیلی به ناظر بودن امام اعتقاد نداشت!
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
برای ما که خیابانهای آسفالت نشده را به چشم دیدهایم، چکمه به وقت باران حیاتیتر از خود باران بود. چکمههای قرمز و صورتی را در گلها میکوبیدیم و در خیالمان تا آسمانها پرواز میکردیم. چه کسی میگوید که چکمه فقط برای در گِل فرو رفتن است؟ چکمههای امروز روی سینه دختر بچهای، توی صورت مادری و یا بر شکم پدر و برادری مینشیند. خیلی سال است که منتظریم مردی پیدایش شود که ما را از این خارهای در گلو برهاند.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
عمهی بابام، چسبیده به مسجد جمکران، مغازهی بستنی و فالودهفروشی داشت. جاتون خالی چهقدرم خوشمزه بود. شایدم به مذاق بچگی من اونقدر خوشمزه میومد. مغازه درواقع برای شوهرش بود اما چون شوهرش نابینا بود عمهخانوم مغازه رو میچرخوند. یه سهشنبهشبی که رفتهبودیم جمکران و بعدش رفتیم فالوده بستنی بخوریم یهو عمه به بابا گفت: «ماجرای اون مَرده رو شنیدی که گوسفند شده؟» من از ترس چسبیدم به بابا. بعد تعریف کرد: «توی یکی از روستاهای اون دور و بر یه آقاهه به امام حسین(ع) توهین خیلی بدی کرده و صبح که از خواب بیدار شده، سرش شبیه گوسفند شده بوده! و زنش هم از ترس سکته کرده اما مَرده توبه میکنه و امام زمان شفاش میده.» به اینجای ماجرا که رسید من زدم زیر گریه و کاسهی فالوده از دستم افتاد روی زمین و همهجا رو نوچ کرد و بابا سرم داد زد و من بیشتر ترسیدم. هنوز هم نمیدونم عمه این ماجرای عجیب و غریب رو از کجا شنیده بود و واقعیتش چی بوده و اینا؟ فقط یادمه که تا مدتها، یعنی تا سالهااا، یعنی تا همین چند سال پیش، با رفتن به مسجد جمکران مضطرب میشدم. انگار همون بچهی کوچولو هستم. فقط بهجای بابا دست به دامن خود امام زمان(عج) میشدم و مطمئن بودم هر اشتباهی هم بکنم سرم داد نمیزنن و دعوام نمیکنن.
همهی اینا رو گفتم که بگم مراقب تصویری که از دین برای بچهها میسازیم باشیم. نکنه از امام زمان(عج) یه چهرهی خشن و جنگطلب توی ذهن بچهها ثبت کنیم. نکنه با شنیدن «ظهور و انتظار و آخرالزمان» مضطرب بشن و بترسن. حواسمون به قرائت کودکانهی انتظار هست؟ به نظرتون مفهوم انتظار و ظهور رو چهطوری باید برای بچهها توضیح بدیم؟
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
ناآرامی و تعارضات حل نشده در جامعه، خشم، خشونت و عصبانیت روزافزون را درپی خواهد داشت و منجر به بیتفاوتی مردم به رنج و احساسات یکدیگر میشود. این ناتوانی در همدلی با دیگران، باعث میشود که افراد فقط به خودشان فکر کنند و حتی در مواقعی که طرف مقابل به شدت تحت فشار قرار گرفته است، به احساسات او حساس نباشند. با این حال، اگر قوه عاقله حکمرانی سریعا به درگیریها توجه کند و آنها را حل و فصل نماید، به مرور جامعه به بلوغ میرسد و با رواج عشق و مهربانی، مردم یاد میگیرند که نسبت به احساسات یکدیگر حساس باشند.
در واقع ما نیاز داریم تا با هم شادی کنیم و با هم غصه بخوریم؛ به همدیگر محبت کنیم؛ با هم بخندیم و با هم گریه کنیم. نه آن که برخی هر روز فقیرتر و عدهای هر روز بر سرمایهشان افزوده شود و همسایه از همسایه خبر نداشته باشد.
پس، ما با ایمان و عقیده روزی را انتظار میکشیم که وقتی افراد با یکدیگر رابطه برقرار میکنند، دوستی، همدلی و عشق میانشان جریان داشته باشد.
ما منتظریم؛ منتظر تحقق وعده تخلفناپذیر الهی برای ظهور یک منجی. برای روزهایی که قرار است دنیا شکل دیگری باشد و با مراقبت از یکدیگر، زخمهای عمیق عاطفی بهبود یابد و افراد آرام و یکنواخت به سوی بهتر شدن پیش بروند.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior
مبارک است ولی تولّد کسی که رفته شاد نیست.
#منجی #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ #savior