دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

بسم الله الرحمن الرحیم صدایِ آشنا یک صدایِ آشنا می‌رسد از راهِ دور از میانِ دشت‌ها می‌کند مردی عُبور حرف‌هایی می‌زند تازه از جنسِ‌نسیم رویِ دستِ‌گرمِ‌او می‌نشیند یاکریم در شُمال و در جنوب هر‌کجا دارد وطن کودکان، فرزندِ او در فلسطین، در یمن شهرها پُر می‌شود از محبت، از صفا ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

لبخند زمین من حتم دارم که می آیی ای آنکه خوب و مهربانی ای آنکه بر روی لب ما لبخند تازه می‌نشانی گنجشک شادی را تو هر روز پر می‌دهی در آسمان‌ها صلح و صفا و مهربانی با تو شود قانون دنیا وقتی بیایی می‌شود باز دنیای ما لبریز لبخند ...

نویسنده: فاطمه ناظری

دلم گرفته خدایا هوار میخواهد دوباره گریه بی اختیار میخواهد زمان عاشقی و دل سپردن مُرد و ساعت 1:۲۰هم قرار میخواهد گلوی مرا بغض میفشارد هردم دلم بهانه گیر شده اشک بی شمار میخواهد میان معرکه آقا نماز نصر میخواند دلم نماز رهبر با اقتدار میخواهد نماز بعدی مان مسجد ...

نویسنده: صدیقه سادات مزیدی

عنوان داستان: قاصدک نویسنده: مهراب اکبری شهپر قاصدک ژولیده پوش زیر لب با خود حرف می زد : « روزی خواهد آمد … روزی خواهد آمد…» سپس سه تَقّه به در خانه ای زد. مرد عرب شکم گنده ای با کاسه ای دوغ و نصف نان فطیری به استقبال او ...

نویسنده: مهراب اکبری شهپر

احمد پسر اسحاق ازشیعیان و یاران امام حسن عسکری بود که گهگاهی که کاری پیش می‌آمد یا مشکلی پیدا می‌کرد به خانه امام می‌رفت و مشکلش را می‌پرسید احمد مرد عالم و دانشمندی بود کتاب‌های زیادی خوانده بود تاریخ و حدیث می‌دانست خلاصه از آن آدم‌هایی بود که بدون تحقیق ...

نویسنده: رضا حاصلی

دست‌های توست مثل آسمان بیکران و پاک پاک و بیکران لطف تو به ما بی‌بهانه‌ است بی‌بهانه و بیکرانه است مهربانِ خوب! خوبِ مهربان! ای امام من، صاحب‌الزمان(عج)!

...

نویسنده: فائزه زرافشان

می رسد از جاده های انتظار مردی از جنس بهار از جنس نور می رسد آدینه روزی عاقبت از سفر از جاده های دور دور با حضورش بوی گُل پَر می کشد در فضای شهر و بین کوچه ها آسمان چشم او لبریز نور کوله بارش روشنی، صُلح و صفا ...

نویسنده: امین بهاری زاده

بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود، یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه موش کور بود که زمین رو می کند. برای خودش تونل درست می کرد تا موقع رفت و آمدش نور بهش نخوره و اذیت نشه. یه روز که داشت تونل می ...

نویسنده: ریحانه سادات موسوی نسب موسوی نسب

داستان کوتاه : مادرم پا به ماه است با جواد از مدرسه می آییم. سر ظهر است. خورشید وسط آسمان ایستاده است. سر و صورتم خیس عرق شده است. عرق روی صورتم را با دستمال بر می دارم. به کوچه که می رسیم از زیر سایه باریک کنار دیوار حرکت ...

نویسنده: محسن کلهر

به مهربانی باران با صدای رعد و برق از جا پریدم و نگاه طلبکارم را از پنجره به آسمان دوختم. عزیز خندۀ نمکینی کرد و زیر لب خدا را شکر کرد. سری تکان دادم و گفتم: ـ عزیز! خدایی این بارون الان شکر کردن داره؟ کل روز باید اسیر بشیم ...

نویسنده: سهیلا سپهری

به نام خدای مهربان شعر کودک پاییز کرده دلگیر سرتاسر جهان را طوفان گرفته از باغ گلهای ارغوان را در قاب زخمی باغ لبخند باغبان نیست دریا دلش گرفته همرنگ آسمان نیست فریاد می زند جنگ در گوش باغ زیتون پیداست روی نقشه موجی ز آتش و خون آرام می ...

نویسنده: سیده اعظم جلال زاده میبدی

یک روز می رسد با کوله بار نور پر می شود جهان از آبشار نور با خود می آورد یک حس و حال خوب از بین می رود دلتنگی غروب صحبت فقط از اوست توی محله ها در روزنامه ها پشت مجله ها از راه می رسد آن جمعه‌ی قرار ...

نویسنده: سميه تورجی تورجی

کو به کو آمَدَم من، کو به کو سوی تو، بی گفتگو تا که بینَم، روی تو من غلامِ، کوی تو صد شَرَف دارد دِلَم به حریم آسمان چون که گیرَست او پیش مهدی صاحِب زمان رو به سویت می شوم با هزاران آرزو از همه بیشتر بُوَد انسانَم، من ...

نویسنده: جواد رهنما

نرگس نبی شب در انتظار ماهتاب، گل در انتظار آفتاب، آینه در انتظار نور، عدل هم در انتظار توست نرگس نبی!

...

نویسنده: مژگان بقایی پور

هر گوشه از زمانه درگیر رنج و درد است رنگ رخ دل ما اینک به رنگ زرد است شب های بی ستاره تنها و بی‌پناهیم بی تو امام نیکی سرشار از گناهیم ما دشت خشک و تشنه در انتظار باران تو آن بهار جان‌ها در اوج یک زمستان

...

نویسنده: زهرا شمشیری

آقا بیا من خوب می‌دانم در فکر ما هستی آقای خوب ما حالا کجا هستی؟ حس می‌کنم هر روز هر لحظه با مایی مادر به من گفته یک جمعه می‌آیی من هم دعا خواندم این جمعه با مادر آقا بیا، با توست دنیای ما بهتر  

...

نویسنده: زهرا عراقی

حضرت بهار می رسی از آسمان ای امام روشنی ای امام مهربان ای که پاک دامنی قلب ما بدون تو خسته، سرد و بی‌قرار سبز می‌شویم و شاد با تو حضرت بهار گرچه مثل آفتاب پشت ابر مانده‌ای قطره قطره عطر خوش روی گل نشانده ای می رسی و مقدمت ...

نویسنده: فاطمه ناظری

به نام خدا آسمان آفتابی بود و پرنده ها در حال پرواز بودند درخت بلندی روی ما سایه انداخته بود من کنار شترهای دیگر ایستاده بودم و با حسرت به آنها نگاه می‌کردم با خودم می‌گفتم خوش به حالشان فردا یک بار دیگر به مسافرت خواهند رفت یک بار دیگر ...

نویسنده: سید احمد موسوی

قاصدک های دعا قاصدک ها می روند رو به سوی آسمان با نفسهای نسیم تا خدای مهربان شاپرک ها منتظر یاس و سوسن بی قرار لحظه ها پر میشود از هوای انتظار آسمان غرق سکوت جمعه ها لبریز نور قاصدک ها می روند با دعاهای ظهور

...

نویسنده: طاهره اکرمی

بخون با من ‌نهال آسمونی که یار حضرت مهدی بمونی ما سربازای عصر انتظاریم دوازده تا امام بیشتر نداریم امام آخری مون «قائم» ماست همون که پیشوای کل دنیاست جدا از آدمای دل سیاهه پناه بچه‌های بی پناهه یادت باشه امام ما غریبه علاج غربتش «امَّن یُجیبه» با اون دستای ...

نویسنده: بهار مرآتیان

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.