دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

دوستان،طبق برنامه ریزی که داشتیم،فردا روز صعودمونه. اما امشب رو باید در دامنه ی نزدیک کوه بمونیم.خب حرفی نیست؟ حرف های آقا را که شنیدم،نفس راحتی کشیدم و به بهرام گفتم:ترسیدم بگه شب هم حرکت کنیم و بریم،خیلی خسته م خیلی. بهرام خسته تر از من بود بدون هیچ کلمه ...

نویسنده: حسین خداپرست

  نـذر فـرشـتـــه دستمال سفيد را برمي داري و اداي مامانت را درمي آوري : آرام و آهسته خيسي ِ گردن و پيشاني ام را پاك مي كني و با دستهاي كوچكت كه نرمترين حريرهاي دنيا هستند ، صورتم را نوازش مي دهي . فكر مي كني از آمپول مي ...

نویسنده: طیبه شجاعی

یک شب، شبی تاریک دی ماه بود و سرد بابا که بیرون رفت با خود گلی آورد از شدّت سرما آهسته می‌لرزید انگار از چیزی آن‌قدر می‌ترسید بابا که دستانش عطر محبت داشت آن شاخه‌ی گل را در کنج گلدان کاشت فردای آن شب که از شدّت سرما شد مدرسه ...

نویسنده: مصطفی توفیقی

دلتنگی گل_شعر انتظار باران که می بارد ،زمین سرسبز و زیبا می شود هر قطره ای مهمان گل مهمان دریا می شود دلتنگی گل می رود دریا خروشان می شود در قلب تاریک زمین هر دانه خندان می شود دلتنگی ما،مثل گل مثل زمین تشنه است باران رحمت را ببار ...

نویسنده: طاهره اکرمی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

برای امامی که مهربان‌تر از همه‌ی مردم دنیاست. آقا معلم روی تخته سیاه نوشت؛« نمایش برای امام زمان.یا نمایش انقلابی» نیمه‌ی شعبان قرار شد بچه‌ها نمایش بدهند. جایزه‌اش صد هزار تومان بود.می‌توانستم برای بی بی سلیمه تلویزیون بخرم. خیلی دلش تلویزیون میخواهد.گاهی که می‌رفتم خانه‌شان مامان غذایی برایش می‌فرستاد که ...

نویسنده: ابوالفضل گلستانی

غریبی مرا آشنای تو کرد…کجایی دل من هوای توکرد کجایی که ازآسمان خسته ام…ازاین کوچه ی بی نشان خسته ام پلی بین بغض ونفس میکشم…وازهرنفس یک قفس میکشم که شاید اسیرش شود سینه ات..وکامل شود شعر آدینه ات بیا که دل من هوایی شدست..اسیر جنون رهایی شدست اگرروزَنی قلب شب ...

نویسنده: مریم داوری دولت آبادی

جاده را طی میکنم همواره در حال عبور تا تمام زندگانی با تو باشد غرق نور مهر یعنی یاد من راه تو را دنبال کرد با امیدت می رسم هر جا بخواهم ،جای دور ای امید نا امیدان، ای صدای عاشقی با تو معنا شد جهان و آخرت ، مرد ...

نویسنده: ملیکا سلطانی پور

صدایش بزن در شهر پرندگان سر و صدای زیادی بود. هدهد قلپ قلپ آب خورد. نفس زنان گفت: «از… نزدیک… دیدم… مارها… خیلی… نزدیک شدند. باید راهی پیدا کنیم.» پرنده‌ی آبی گفت: «من مسئول کتاب‌خانه هستم. می‌توانم کمک کنم.» کلاغ وسط حرفش پرید و گفت: «قارقار… تو مسئول کتاب‌خانه بمان، ...

نویسنده: سمیه خالقی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

یک روز جهان به روی ما می خندد لب های پر از گریه ما می خندد این اشک که با خون به هم آمیخته است با آمدن منجی ما می خندد

...

نویسنده: محمد رحیمی

عمو زنجیر باف ـ دختر جون بلند شو برو. می خوام در رو ببندم. دخترک زانوانش را بغل گرفت و گفت: ـ خب نذریم رو بده تا برم! ـ والله به پیر به پیغمبر اینجا نذری نمیدن. نذری می خوای برو دم مسجد. امروز اونجا حتماً نذری میدن. ـ پس ...

نویسنده: سهیلا سپهری

آن روزهای خوب نوشته : سعیده اصلاحی گروه سنی الف و ب بابا مثل هر شب داشت اخبار تماشا می کرد، مامان توی آشپزخانه بود و فاطمه حورا هم در حال خانه سازی. بعضی وقت ها که حوصله اش از عروسک بازی سر می رفت گوشه ای از پذیرایی را ...

نویسنده: سعیده اصلاحی

به مهربانی باران با صدای رعد و برق از جا پریدم و نگاه طلبکارم را از پنجره به آسمان دوختم. عزیز خندۀ نمکینی کرد و زیر لب خدا را شکر کرد. سری تکان دادم و گفتم: ـ عزیز! خدایی این بارون الان شکر کردن داره؟ کل روز باید اسیر بشیم ...

نویسنده: سهیلا سپهری

لبخند زمین من حتم دارم که می آیی ای آنکه خوب و مهربانی ای آنکه بر روی لب ما لبخند تازه می‌نشانی گنجشک شادی را تو هر روز پر می‌دهی در آسمان‌ها صلح و صفا و مهربانی با تو شود قانون دنیا وقتی بیایی می‌شود باز دنیای ما لبریز لبخند ...

نویسنده: فاطمه ناظری

یک نفر می آید مردی از جنس نور در همین نزدیکی یا که از راهی دور با ظهورش شادی می شود عالمگیر همه خوشحال و شاد هم جوان و هم پیر می رود از دلها غم و درد و فریاد می شود این دنیا بار دیگر آباد رخت بر خواهد ...

نویسنده: ثریا کریمی

قاصدک های دعا قاصدک ها می روند رو به سوی آسمان با نفسهای نسیم تا خدای مهربان شاپرک ها منتظر یاس و سوسن بی قرار لحظه ها پر میشود از هوای انتظار آسمان غرق سکوت جمعه ها لبریز نور قاصدک ها می روند با دعاهای ظهور

...

نویسنده: طاهره اکرمی

بخون با من ‌نهال آسمونی که یار حضرت مهدی بمونی ما سربازای عصر انتظاریم دوازده تا امام بیشتر نداریم امام آخری مون «قائم» ماست همون که پیشوای کل دنیاست جدا از آدمای دل سیاهه پناه بچه‌های بی پناهه یادت باشه امام ما غریبه علاج غربتش «امَّن یُجیبه» با اون دستای ...

نویسنده: بهار مرآتیان

(غروب پدر) صدای ساز و آواز و مولودی خوانی از دور می آید اما من کسل و بی حوصله دراز کشیده ام و به چرخش تند پنکۀ سقفی نگاه می کنم که هیچ تأثیری در خنک کردن هوای دم کردۀ ظهرشهریور ماه ندارد. پدر مثل همیشه نجیبانه گرما و شرجی ...

نویسنده: دنیا اسکندرزاده

صبح ظهور هوای دلم تازه و روبراه نگاه خدا در نگاهم شکفت برای دل پاک و آیینه ام غزل هایی از نور و امیدگفت برایم سرود از شکوه خودم از اینکه پر از غنچه ی باورم پر از نغمه ی عزت و اعتبار پر از ارزشم،چونکه یک دخترم به روی ...

نویسنده: طاهره اکرمی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.