بسمعه تعالی داستان کوتاه: اشک آسمان هواپیمایم را توی هوا تکان می دهم و با دهانم صدای ویژ ویژ در می آورم. باد پارچه های برزنتی چادرها را تکان می دهد. هوهوی باد از لای چادرهای توی بیابان الر شید می پیچد و به صورتم می خورد. سنگ ریزی را ...
نویسنده: مریم اشعری
اتاقم ، قایقی که غرق خوابم از تکانهایش که سر از پنجره بیرون کشیده بادبانهایش خیابان، خالی از امواج گوشیهای سرگردان کشیده خلوتش را تا افق، بی دوربرگردان چراغ خانه ها خاموش در آواری از آهن شبم دریای بی ماهیست ، چشم گربه ها روشن! میآید در عزای شهر از ...
نویسنده: میثم داودی
در زنگ انشا آقا معلم پرسید از ما: شغل پدر چیست؟ انشای من بود تنها دو واژه اما گرفتم یک نمرهی بیست! هرکس که می خواند انشای خود را توصیف میکرد بابای خود را بابای کاسب، بابای کارمند بنا و نجار، دکتر، هنرمند وقتی که رفتم من پای تخته گفتم ...
نویسنده: مصطفی توفیقی
امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرندههای شادی
...نویسنده: فاطمه ناظری
بسم الله الرحمن الرحیم به لبخند خورشید ایمان بیاور به دستان توحید ایمان بیاور به انَّ مع العسر یسرایی او به پایان تبعید ایمان بیاور بهار از مسیر زمستان رسیده به عطر دم عید ایمان بیاور اگر آتش ناامیدی تورا سوخت به گلزار امید ایمان بیاور غمت رو به پایان ...
نویسنده: فاطمه سادات پاد
خواب سبز خواب دیدم او رسید مثل نور از آسمان در مسیرش پهن بود فرشی از رنگین کمان آب و جارو شد زمین باد و باران آمدند شاخه ها در جشن او ریسه های گل زدند شاپرک گل می نشاند روی فرش سبزه زار تا از آنجا رد شود مردی ...
نویسنده: نسرین شهبازی
امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرندههای شادی
...نویسنده: فاطمه ناظری
عهد قشنگ انتطار صبح است و لبخند خداوند روی لب هر گل نشسته عهد قشنگی شاپرک با یک روز خوب و تازه بسته هر روز کار او همین است در چشمهایش انتظار است قلبش برای نرگس خود مانند دریا بی قرار است خورشیداو را می نوازد از پشت ابری تیره ...
نویسنده: طاهره اکرمی
(غروب پدر) صدای ساز و آواز و مولودی خوانی از دور می آید اما من کسل و بی حوصله دراز کشیده ام و به چرخش تند پنکۀ سقفی نگاه می کنم که هیچ تأثیری در خنک کردن هوای دم کردۀ ظهرشهریور ماه ندارد. پدر مثل همیشه نجیبانه گرما و شرجی ...
نویسنده: دنیا اسکندرزاده
دستهای توست مثل آسمان بیکران و پاک پاک و بیکران لطف تو به ما بیبهانه است بیبهانه و بیکرانه است مهربانِ خوب! خوبِ مهربان! ای امام من، صاحبالزمان(عج)!
...نویسنده: فائزه زرافشان
کو به کو آمَدَم من، کو به کو سوی تو، بی گفتگو تا که بینَم، روی تو من غلامِ، کوی تو صد شَرَف دارد دِلَم به حریم آسمان چون که گیرَست او پیش مهدی صاحِب زمان رو به سویت می شوم با هزاران آرزو از همه بیشتر بُوَد انسانَم، من ...
نویسنده: جواد رهنما
لبخند زمین من حتم دارم که می آیی ای آنکه خوب و مهربانی ای آنکه بر روی لب ما لبخند تازه مینشانی گنجشک شادی را تو هر روز پر میدهی در آسمانها صلح و صفا و مهربانی با تو شود قانون دنیا وقتی بیایی میشود باز دنیای ما لبریز لبخند ...
نویسنده: فاطمه ناظری
فتاده روی ماه تو ز ابر هجر حائلی خدا طلوع کاملی خدا ظهور عاجلی تنیدهام به دور خود ز غصه ها حمائلی تو نیستی و دلخوشم به خانه و وسایلی جهان خیال کرده من ندارمت تمایلی عجب کلام مهملی عجب خیال باطلی اسیر گشته بی شما جهان به دور باطلی ...
نویسنده: مریم حسیناک
خاک تشنه خاک تشنه وسط تابستان از خدا خواست که باران برسد مثل من نذری داشت: ” اینکه گل پخش کند” انتظارش که به پایان برسد
...نویسنده: نسرین شهبازی
مامان جونم یه عالمه کیک و شیرینی خریده جعبه هارو، رو هم رو هم یه گوشه ی اتاق چیده پرچم یا مهدی زدیم روی دیوارای خونه بوی گلاب و بوی عود پیچیده هر جای خونه نیمه ی شعبان همیشه مهمونیه تو خونه مون بازم دعای فرجو من می خونم با ...
نویسنده: سميه تورجی تورجی
من دوست دارم سرباز شما شوم دستان مادربزرگم را گرفته بودم. به گلزار شهدا آمده بودیم. مادر حمد و سوره میخواند. یکریز میخواند. من هم صلوات میفرستادم برای عموی شهیدم. بابا از عمو رضا زیاد میگفت. یکبار توی همین گلزار آمده بود. کنار قطعه شهدا ایستاده و با آنها حرف ...
نویسنده: علی محمد محمدی
خدا کند بیاید کسے کہ مہربان است کسے کہ خوبے او بہ رنگ آسمان است بیاید و بگیرد هوا، هواے لبخند تمام دست ها را دهد دوباره پیوند کسے کہ خواهد آمد بدون شک و شاید دلم در انتظار است خدا کند بیاید….
...نویسنده: علیرضا حکمتی
عصر جمعه بود. صدای دعای سمات از پشت بلندگوی مسجد به گوش می رسید. ریحانه روی پله های کاهگلی حیاط خانه نشسته بود. زانوی غم در بغل گرفته بود. محو نوای غم انگیز دعا شده بود که ناگهان با صدای زنگ درِ خانه از جا پرید. هرچند عادت کرده بود ...
نویسنده: سمیه مشهودی بیدگلی
احمد پسر اسحاق ازشیعیان و یاران امام حسن عسکری بود که گهگاهی که کاری پیش میآمد یا مشکلی پیدا میکرد به خانه امام میرفت و مشکلش را میپرسید احمد مرد عالم و دانشمندی بود کتابهای زیادی خوانده بود تاریخ و حدیث میدانست خلاصه از آن آدمهایی بود که بدون تحقیق ...
نویسنده: رضا حاصلی
در یک جنگل بزرگ و پر از درختان سبز و بلند، خرگوش کوچولویی به نام “پاپی” زندگی میکرد. پاپی گوشهای بلندی داشت که وقتی باد میوزید، مثل پرچم تکان میخورد. او خیلی بازیگوش بود و همیشه دوست داشت رئیس بازیها باشد. یک روز صبح، وقتی آفتاب از پشت کوهها بیرون ...
نویسنده: محمدرضا میرسرایی میرسرایی
پویش جهان منجی میخواهد را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید:
تمامی حقوق مادی، معنوی این پایگاه برای دبیرخانه پویش محفوظ میباشد.
معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، همگی مشتاقان و فعالان مهدویت را به حمایت از پویش جهان منجی میخواهد دعوت مینماید.
راه ارتباط با دبیرخانه: 09136548063 و 02531154056