جهت ثبت امتیاز وارد سایت شوید:

نویسنده: محمدرضا میرسرایی میرسرایی

چرا منتظر منجی باشیم؟

چرا منتظر منجی باشیم؟

ساعت از نه شب گذشته بود، اما صدای خنده و شوخی دوستان امیر هنوز در مسجد طنین داشت. آن‌ها بعد از یک روز شلوغ در مدرسه، تصمیم گرفته بودند سری به پسجد محله شان بزنند و کمی گپ بزنند. اما امیر برخلاف همیشه دل و دماغی نداشت. حرف‌هایش کمتر شده بود و مدام در فکر فرو می‌رفت.

یکی از دوستانش، علی، متوجه سکوت او شد و گفت:

– امیر، چیزی شده؟ چرا این‌قدر تو فکری؟

امیر سری تکان داد و گفت:

– نمی‌دونم، علی. فقط این روزها حس می‌کنم دنیا جای عجیبی شده. هر طرف که نگاه می‌کنی، پر از مشکلاته. دیدی حاج آقا رحمانی هم داشت درباره غزه و کشتاری که اونجا داره میشه صحبت می کرد انگار همه جا شده جنگ، بی‌عدالتی، فقر و… حس می‌کنم انگار هیچ امیدی نیست.

بچه‌ها ساکت شدند. چند لحظه‌ای گذشت تا مصطفی، یکی دیگر از دوستانشان، حرفی بزند:

– آره، حق داری. این چیزها آدمو اذیت می‌کنه. ولی خب، چی کار می‌تونیم بکنیم؟ دنیا همین بوده و همینم می‌مونه.

امیر سری تکان داد و گفت:

– شاید همین‌طوره، ولی فکر می‌کنم یه راهی باید باشه. ما نمی‌تونیم همین‌جوری بشینیم و فقط نگاه کنیم.

علی لبخندی زد و گفت:

– می‌دونی امیر، تو این‌جور مواقع من یاد حرفای بابام می‌افتم. همیشه می‌گه دنیا برای خوب شدن نیاز به یه آدم بزرگ داره. یه منجی.

امیر با کنجکاوی پرسید:

– منجی؟ یعنی چی؟

علی گفت:

– یعنی کسی که می‌تونه دنیا رو از این همه بدی نجات بده. یه کسی که خدا وعده‌شو داده، امام مهدی (عج). بابام می‌گه اون روزی میاد که دنیا پر از ظلم شده باشه، درست مثل الان. ولی تا ما خودمون آماده نباشیم، اون نمیاد.

امیر با تعجب گفت:

– آماده؟ یعنی ما باید چیکار کنیم؟ واقعاً کاری از دست ماها بر میاد؟

مهدی که تا آن لحظه ساکت بود، وارد بحث شد و گفت:

– به نظرم منظور اینه که ما خودمون باید شروع کنیم به درست کردن دنیا. مثلاً به جای این‌که فقط از مشکلات حرف بزنیم، باید سعی کنیم خودمون بهتر باشیم. اگه هرکسی توی دنیای خودش یه تغییر کوچیک ایجاد کنه، کل دنیا تغییر می‌کنه.

امیر سری تکان داد و گفت:

– خب، اگه اینطوری باشه، ما هم می‌تونیم یه کاری کنیم، نه؟

علی با هیجان گفت:

– قطعاً می‌تونیم! بابام همیشه می‌گه منتظر بودن برای منجی فقط این نیست که دعا کنی بیاد. باید کاری کنی که دنیا برای اومدنش آماده بشه. یعنی هر روز یه قدم به سمت خوبی برداری.

امیر لحظه‌ای سکوت کرد. حرف‌های دوستانش او را به فکر فرو برده بود. اگر هر قدم کوچک می‌توانست دنیا را بهتر کند، چرا او نباید شروع کند؟

فردای آن روز، وقتی امیر به مدرسه رفت، تصمیم گرفت چیزهایی را که شنیده بود، امتحان کند. در زنگ تفریح وقتی دید یکی از همکلاسی‌هایش تنها نشسته و کسی با او حرف نمی‌زند، به سمتش رفت. کمی صحبت کرد و فهمید که او به کمک در درس‌هایش نیاز دارد. امیر با او قرار گذاشت که هر هفته یک ساعت در مسجد به او کمک کند.

چند روز بعد، وقتی دید در محله‌شان یک پیرمرد برای عبور از خیابان مشکل دارد، سریع جلو رفت و به او کمک کرد. این کارهای کوچک، حس خوبی به امیر می‌داد. او حس می‌کرد که هر کارش، هرچند کوچک، مثل چراغی در تاریکی است که می‌تواند دل دیگران را روشن کند.

شب‌ها وقتی به آسمان نگاه می‌کرد، یاد حرف علی می‌افتاد: “منتظر بودن یعنی ساختن.” حالا امیر بهتر می‌فهمید چرا منتظر منجی بودن، چیزی بیشتر از دعا کردن است. او با خودش گفت:

– خدایا، کمکم کن یکی از آدم‌هایی باشم که دنیا رو برای ظهور آماده می‌کنن.

او تصمیم گرفت تا پیشنهاد این کارها را به دوستانش بدهد تا آنها هم این حس خوب را تجربه کنند.

هر روز که می‌گذشت، امیر بیشتر به این باور می‌رسید که دنیا به منجی نیاز دارد، اما ما هم باید بخشی از این تغییر باشیم. او حالا می‌دانست که هر قدم کوچک به سمت خوبی، یک قدم به سمت آمدن آن روز بزرگ است.

محمدرضا میرسرایی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.