«انتظار»
چون دانهای هستم
تنها و دور از نور
در زیر خاکِ سرد
از آفتابم دور
دریاچه بی باران
مرداب خواهد شد
پروانهٔ بی گل
بیتاب خواهد شد
ای کاش برگردد
بعد از دی و اسفند
با دستهای نرگس
با یک سبد لبخند
من موجِ سرگردان
مانندِ دریا او
سرباز کوچک من
سردارِ دلها او
فردای ما بیشک
با او بهاران است
بر این شبِ ظلمت
خورشیدِ تابان است