به نام خدای مهربان
شعر نوجوان
شب آمد زمین سرد و تاریک شد
نمی بارد از دست شب ماهتاب
نمی روید از غنچه ها خنده ای
نمی تابد از آسمان آفتاب
نمی جوشد از کوه ها چشمه ای
نمی پرسد از حال گل، چلچله
نمی آید از آسمان قاصدک
شده باغ انگار بی حوصله
درختان سرسبز،خشکیده اند
پریشان شده خواب های زمین
شده فصل ها یک به یک،مثل هم
زمستانی و سرد و اندوهگین
جهان می کشد بار هجران به دوش
قنوت نمازش پر از “ربناست”
جهان چشم در راه یکمنجی است
جهان چشم در راه یک آشناست
همان کس که می آید از جاده ها
همان کس که دارد به دستش چراغ
بیاید بتابد به سرشاخه ها
بیاید که روشن شود چشم باغ
بیاید که سامان بگیرد زمین
بیاید که پایان بگیرد خزان
بیاید که پروانه ها با نسیم
برقصند در زیر رنگین کمان
همان کس که با صبح،هم صحبت است
همان کس که کرده است از شب عبور
نگاهش به زیبایی آفتاب
دلش مثل آیینه ها غرق نور
و او ، روزی از روزها میرسد
که شیرین شود تا ابد،کاممان
جهان را در آغوش خواهد کشید
چه زیباست با او سرانجاممان .