جهت ثبت امتیاز وارد سایت شوید:

نویسنده: سعیده اصلاحی

آن روزهای خوب

آن روزهای خوب
نوشته : سعیده اصلاحی
گروه سنی الف و ب

بابا مثل هر شب داشت اخبار تماشا می کرد، مامان توی آشپزخانه بود و فاطمه حورا هم در حال خانه سازی.
بعضی وقت ها که حوصله اش از عروسک بازی سر می رفت گوشه ای از پذیرایی را انتخاب می کرد وسبد چینه های رنگارنگش را برمی داشت و شروع می کرد به ساختن یک برج رنگ رنگی .
داشت یک طبقه ی دیگر به برج اضافه می کرد که چشمش به تلوزیون افتاد و خشکش زد.
بچه های زخمی…خانه های ویران… صدای گریه و آژیر آمبولانس…
با صدای لرزان پرسید :
-بابارضا
-جان بابا؟
-اونجا کجاست؟ چرا این بچه ها زخمی و خونی ان؟ چرا خونه هاشون خراب شده؟
بابا که همه حواسش به اخبار بود آهی کشید و با غصه گفت :
وقتی آدم های بد با زورگویی و خودخواهی شون ، جنگ راه میندازن دنیا اینطوری پر از سیاهی و رنج می شه

فاطمه حورا ، برج و چینه ها را کنار گذاشت و دوید توی آشپزخانه و مامان را سفت بغل کرد.
مامان که داشت ظرف ها را توی کابینت می چید ، برگشت و گفت:
– چی شده عروسک مامان ؟
-من می ترسم
-می ترسی ؟ ازچی می ترسی عزیزدلم؟
-از آدمای بد که جنگ راه میندازن ، الان توی اخبار دیدم .
مامانی اگه بیان اینجا چی ؟ اگه خونه ی مارو هم خراب کنن چی ؟

مامان خم شد و او را بغل کرد.
قلب کوچولویش تاپ تاپ تاپ می زد .
مامان او را به طرف پنجره برد و موهای خرمایی اش را نوازش کرد و گفت : نترس فرشته کوچولوی من ، به زودی هممممه ی ادمای بد نابود می شن .
فاطمه حورا با ذوق گفت : راس می گی مامانی؟
به زودی یعنی کی؟

مامان آرام و شمرده گفت :
وقتی امام زمان به فرمان خداوند ظهور کنند بدی و ظلم و ستم از بین می ره ، مردم دنیا دشمنی ها رو کنار می زارن و همه با هم مهربون می شن.
اون وقت دیگه هیچ جنگی اتفاق نمی افته و هیچ خونه ای خراب نمی شه .
همه آدما فکرای بد رو فراموش می کنن و دیگه سراغ کارهای بد نمی رن.
وقتی امام زمان ظهور کنند همه دنیا از دوستی و شادی و سلامتی پر می شه.

همینکه حرف های مامان به اینجا رسید فاطمه حورا دوباره با اشتیاق پرسید : مامانی امام زمان کی میاد؟ فردا؟ پس فردا ؟ کی ؟

مامان ، ماه درخشان توی آسمان را به او نشان داد و گفت :
.انشالله یکی از همین روزها امام زمان عزیز ما حضرت مهدی (عج) مثل ماه شب چهارده ظهور می کنند
ما همه مون دعا می کنیم و منتظریم و این انتظار خیلی باارزش و قشنگه.
تو هم دعا کن عزیزدلم ، دعا کن فرشته ی کوچولوی من ، چون دعای فرشته ها خیلی زود مستجاب می شه.

حرف های مامان چه قدر آرام بخش بود
هر جمله از حرف های او ، مثل یک مداد جادویی، خط خطی های ترس و غم را از دفترذهن فاطمه حورا دور می کرد و به جایش دنیایی پر ازامید و شادی می کشید.

از آن به بعد فاطمه حورا هر شب از پنجره به آسمان خیره می شد و به روزهایی رنگین کمانی فکر می کرد و با دعا برای ظهور حضرت مهدی (عج)به خواب می رفت.
پایان

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.