به نام خدا
ای ماه پشت ابرم ،نور همیشه رخشان
ظلمت گرفته دنیا،خود را زما مپوشان
این ابر ،نه از بخارست ،جنسش سیاه و تاریک
دریا نساخت آن را،سازنده اش گناهان
ای ابرهای تیره ،بیرون شوید ازین شهر
محتاج نور ماهیم محتاج ماه تابان
ماهم چه شد که رفتی تنها به پشت آن ابر
بیرون بیا تو دیگر ،پایان بده به هجران
هستم خجل ز آن روز که جملگی ملایک
کردند سجده برمن ،خاکی بدون وجدان
من عهد بسته بودم ،عهدی در عالم ذر
لیکن شکستم آنرا، آن قول و عهدوپیمان
روزی قدم نهادم در راه پر خم و پیچ
راهی سیاه و تاریک ،نادان و گیج و حیران
چون طفل خردسالی ،گم کرده ام رهم را
این راه بی نهایت ،هرگز نداشت پایان
برمن بتاب ای ماه ،روشن شود مسیرم
در ره نشسته ام من ،چشم انتظار و گریان