غریبی مرا آشنای تو کرد…کجایی دل من هوای توکرد
کجایی که ازآسمان خسته ام…ازاین کوچه ی بی نشان خسته ام
پلی بین بغض ونفس میکشم…وازهرنفس یک قفس میکشم
که شاید اسیرش شود سینه ات..وکامل شود شعر آدینه ات
بیا که دل من هوایی شدست..اسیر جنون رهایی شدست
اگرروزَنی قلب شب راشکافت..اگراسب خورشید برعرش تاخت
دلت رادرآغوش خودمیکشم..وزان می که یکدست شد میچشم
بیا انتظارت نفس گیر شد..و این جمعه هم بی تو دلگیرشد
اگرآمدی ازنگاهم ببین…زچشمان مانده به راهم ببین
که این جاده هر روز تکرارشد..براین ندبه هرروزاصرارشد…….