دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

حسن ختام کجایی یوسف زهرا؟ ببین دنیا جهنم را برایم هدیه آورده ببین این گرگ درنده چگونه چنگ و دندان را برایم تیزتر کرده! ببین غزه چه کولاکی چه طوفانی به پا کرده بیا ختم کلامش باش جهان در انتظار توست بیا زیباترین پایان بیا حسن ختامش باش  

...

نویسنده: سکینه پای‌رنج

من از نبودت می میرم اما تو فکر کن رو به راهم شاید امیدی هست تا آمدنت به بقایم اما با چه رویی به لشکرت بیایم ! با روی سیاهم؟ اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س)

...

نویسنده: فوزیه شکاری گیسی

احمد پسر اسحاق ازشیعیان و یاران امام حسن عسکری بود که گهگاهی که کاری پیش می‌آمد یا مشکلی پیدا می‌کرد به خانه امام می‌رفت و مشکلش را می‌پرسید احمد مرد عالم و دانشمندی بود کتاب‌های زیادی خوانده بود تاریخ و حدیث می‌دانست خلاصه از آن آدم‌هایی بود که بدون تحقیق ...

نویسنده: رضا حاصلی

گرچه از تو روزها خط به خط نوشته ام با بهانه های خیس با ترانه های خیس ### تا همیشه بوده است لحظه های من پر از انتظار دیدنت می رسی و ناگهان تازه می شود دلم موقع رسیدنت…  

...

نویسنده: علیرضا حکمتی

آن روزهای خوب نوشته : سعیده اصلاحی گروه سنی الف و ب بابا مثل هر شب داشت اخبار تماشا می کرد، مامان توی آشپزخانه بود و فاطمه حورا هم در حال خانه سازی. بعضی وقت ها که حوصله اش از عروسک بازی سر می رفت گوشه ای از پذیرایی را ...

نویسنده: سعیده اصلاحی

خدا کند بیاید کسے کہ مہربان است کسے کہ خوبے او بہ رنگ آسمان است بیاید و بگیرد هوا، هواے لبخند تمام دست ها را دهد دوباره پیوند کسے کہ خواهد آمد بدون شک و شاید دلم در انتظار است خدا کند بیاید….  

...

نویسنده: علیرضا حکمتی

در دل سبز سفره‌ی افطار نان و سبزی و ماست می‌چینم، آب… یا دوغ یا که نوشابه… پسرم هرچه خواست، می‌چینم پسرم با زبان روزه، سراغ از فسنجان و دلمه می‌گیرد تا صدای اذان بلند شود، با ولع تند لقمه می‌گیرد! من ولی مات! محو دیدن او مملو از اشک ...

نویسنده: زهرا علیدوستی

سوره عصر قسم بر شب و روزِ عصرِ ظهور بر آن لحظه‌هایِ پر از عطرِ نور به چشمانِ پر انتظارِ بهار به آن قطره‌ها در دلِ جویبار بر آن غنچه‌ی انتظارِ درخت بر آن برگِ تنها و سرمایِ سخت که آنها که در این جهان بی‌برند همه در خسارت به ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

*چشم به راه* خانم خانم اجازه هست گفتی امام زمان (عج) میاد منتظرم اون نیومد همون که دنیامون میخواد دیده بودم یواشکی بابا جونم گریه میکرد میگفت: خدا! ترسم اینه بمیرم و مولا نیاد مامان جونم نذری میپخت آروم آروم، یواش یواش میگفت اینم سهمه منه تموم دنیا به فداش ...

نویسنده: لیلا خطرافی

به نام خدا شهاب درخشان پلک هایم سنگین شده بود. سرم را به شیشه چسباندم. پوست صورتم با لرزش ملایمی به شیشه می خورد. خنکی شیشه خواب را از سرم مثل گنجشککی پراند. نور ماشین هایی که از روبه رو می آمدند و ویژی از کنارمان می گذشتند تنها سرگرمی ...

نویسنده: زینب صباغی

بسم الله الرحمن الرحیم نامه ای از امام زمان(عج) در اتاق کوچکش روی تشکی پوستی نشسته بود و به حیاط خانه نگاه می کرد.گنجشک ها در باغچه دانه بر می چیدند.قلبش تند تند می زد. انگار منتظر رسیدن خبری یا آمدن کسی بود. یک لحظه حس کرد کسی از مقابلش ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

ایوب خورشید ِ پشتِ ابر خواند. امام زمان(ع) می‌فرمایند: «اَمًا وَجًهُ الانًتِفاعِ بی فی غَیًبتَی فَکَا لًاِنتِفاعِ بِالشمًسِ اِذا غَیبَتًها مَنِ الابصارَ السَحابُ.» پسر، کتاب را بست و حدیث را با معنایش یکبار دیگر در ذهن مرور کرد. زیر لب سلام گفت و دنبال آفتاب به آسمان ابری نگاه کرد. ...

نویسنده: عباس پیرداده بیرانوند

ندیده می‌دانم که باغی از لبخند به چهره‌ات داری ندیده می‌دانم چقدر دلسوزی، چقدر غمخواری ندیده می‌دانم چقدر با ارزش؛ شبیه یک گنجی ندیده می‌دانم که از سیاهی‌ها تو نیز می‌رنجی ندیده می‌دانم تو ساحل امنی میان طوفان‌ها ندیده میخواهم که در مسیر تو فدا کنم جان را

...

نویسنده: فائزه زرافشان

با رنگ های خوشگلم یک باغ پُر گل می‌کشم صد تا درخت شادمان یک دسته بلبل می‌کشم چیزی ولی کم دارد این نقاشیِ زیبای من یک باغبان مهربان: آن مرد رؤیاهای من پر نور باشد دَم به دَم سرسبز باشد باغ مان وقتی بیاید صاحبش آن آفتابِ مهربان

...

نویسنده: فهیمه سعادتمند

طعم خوش اسم تو شاید تو بودی که آن روز حرف دلم را شنیدی اشک مرا پاک کردی دستی سر من کشیدی بعدش کنارم نشستی آرام تو ندبه خواندی طعم خوش اسم خودرا برجان وقلبم چشاندی مهری به رسم تبرک برجانمازم نشاندی عطری عجیب وبهشتی برلحظه هایم فشاندی هرجا که ...

نویسنده: فاطمه ناظری

غریبی مرا آشنای تو کرد…کجایی دل من هوای توکرد کجایی که ازآسمان خسته ام…ازاین کوچه ی بی نشان خسته ام پلی بین بغض ونفس میکشم…وازهرنفس یک قفس میکشم که شاید اسیرش شود سینه ات..وکامل شود شعر آدینه ات بیا که دل من هوایی شدست..اسیر جنون رهایی شدست اگرروزَنی قلب شب ...

نویسنده: مریم داوری دولت آبادی

من دوست دارم سرباز شما شوم دستان مادربزرگم را گرفته بودم. به گلزار شهدا آمده بودیم. مادر حمد و سوره می‌خواند. یکریز می‌خواند. من هم صلوات می‌فرستادم برای عموی شهیدم. بابا از عمو رضا زیاد میگفت. یکبار توی همین گلزار آمده بود. کنار قطعه شهدا ایستاده و با آنها حرف ...

نویسنده: علی محمد محمدی

با یاد خدا تا فردا بابا چند روز است که به ماموریت رفته . اما من فکر می کنم خیلی وقت است که بابا را ندیده ام. هیچ کس مثل بابا نمی توان د پشت مبل ها قایم شود تا من با تفنگم او را بزنم . بابا خیلی واقعی ...

نویسنده: زهرا ملکی

همین حوالی یک جمعه ی دیگر آمد و رفت ما منتظریم تا بیایی عمریست میان ما جداییست پایان بده تو به این جدایی دنیا شده بی‌قرار و بی تاب از بس که دعای ندبه خوانده پایان خوش تمام غم‌ها! چیزی به ظهور تو نمانده این جمعه سر قرارمان باش جای ...

نویسنده: سکینه پای‌رنج

بسم الله الرحمن الرحیم آدرس امام زمان(ع) دیروز ما در خانه مان دعای ندبه داشتیم.آقای صفایی هم آمده بود.او امام جماعت مسجد ماست.من از میهمانان پذیرایی می کردم.کتاب های دعا را توزیع و به مردم چایی می دادم.دعا که تمام شد من از آقای صفایی پرسیدم:سوالی دارم که چند روز ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.