دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

اخبار می گوید از غزه و لبنان از کشته های جنگ مردان با ایمان از دشمن ظالم ازمسجد الاقصی از خانه هایی که ویرانه شد آنجا با اینکه ایرانم اما دلم آنجاست با یادشان هرشب چشمان من دریاست باید دعایی کرد از عمق جان و دل منجی شود پیدا تا ...

نویسنده: آزاده عبدلی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

به نام خدا ای ماه پشت ابرم ،نور همیشه رخشان ظلمت گرفته دنیا،خود را زما مپوشان این ابر ،نه از بخارست ،جنسش سیاه و تاریک دریا نساخت آن را،سازنده اش گناهان ای ابرهای تیره ،بیرون شوید ازین شهر محتاج نور ماهیم محتاج ماه تابان ماهم چه شد که رفتی تنها ...

نویسنده: رضوانه فکری

جمعه یعنی یک جهان فکر و خیال پَر زند از خلوت تنهایی ات قند لبخند لب مادربزرگ در کنار استکان چایی ات جمعه یعني خانه ی مادربزرگ خانه ای سرسبز و شاد و باصفا سفره ای لبریز عطر سادگی از ته دل خنده هایی بی ریا جمعه یعنی نذری مادربزرگ ...

نویسنده: امین بهاری زاده

با یاد خدا تا فردا بابا چند روز است که به ماموریت رفته . اما من فکر می کنم خیلی وقت است که بابا را ندیده ام. هیچ کس مثل بابا نمی توان د پشت مبل ها قایم شود تا من با تفنگم او را بزنم . بابا خیلی واقعی ...

نویسنده: زهرا ملکی

(غروب پدر) صدای ساز و آواز و مولودی خوانی از دور می آید اما من کسل و بی حوصله دراز کشیده ام و به چرخش تند پنکۀ سقفی نگاه می کنم که هیچ تأثیری در خنک کردن هوای دم کردۀ ظهرشهریور ماه ندارد. پدر مثل همیشه نجیبانه گرما و شرجی ...

نویسنده: دنیا اسکندرزاده

همین حوالی یک جمعه ی دیگر آمد و رفت ما منتظریم تا بیایی عمریست میان ما جداییست پایان بده تو به این جدایی دنیا شده بی‌قرار و بی تاب از بس که دعای ندبه خوانده پایان خوش تمام غم‌ها! چیزی به ظهور تو نمانده این جمعه سر قرارمان باش جای ...

نویسنده: سکینه پای‌رنج

بالای قله ی نیاز ایستاده ام آقای من با ذکرو حالت نماز ایستاده ام آقای من می آیی از سمت خدا با پرچم آزادگی می گویمت سینه گداز ایستاده ام آقای من تو ناجی هرکه تورا منتظر ودلشده است در خم کوچه فراز ایستاده ام آقای من بر جاده آدینه ...

نویسنده: محمدحسین احمدیان

لبخند زمین من حتم دارم که می آیی ای آنکه خوب و مهربانی ای آنکه بر روی لب ما لبخند تازه می‌نشانی گنجشک شادی را تو هر روز پر می‌دهی در آسمان‌ها صلح و صفا و مهربانی با تو شود قانون دنیا وقتی بیایی می‌شود باز دنیای ما لبریز لبخند ...

نویسنده: فاطمه ناظری

امام زمان وقتی بیاد دنیای ما قشنگ میشه دلاهمه بدون غم دنیا بدون جنگ میشه دیگه توی دنیای ما آواره نیستن آدما آی بچه ها وقتی بیاد دنیا میشه پراز صفا دعا کنید از دل و جون دست ببرید پیش خدا تا که به زودی برسه حل بشه کل مشکلا

...

نویسنده: آزاده عبدلی

اتاقم ، قایقی که غرق خوابم از تکان‌هایش که سر از پنجره بیرون کشیده بادبان‌هایش خیابان، خالی از امواج گوشی‌های سرگردان کشیده خلوتش را تا افق، بی دوربرگردان چراغ خانه ها خاموش در آواری از آهن شبم دریای بی ماهی‌ست ، چشم گربه ها روشن! می‌آید در عزای شهر از ...

نویسنده: میثم داودی

لبخند زمین من حتم دارم که می آیی ای آنکه خوب و مهربانی ای آنکه بر روی لب ما لبخند تازه می‌نشانی گنجشک شادی را تو هر روز پر می‌دهی در آسمان‌ها صلح و صفا و مهربانی با تو شود قانون دنیا وقتی بیایی می‌شود باز دنیای ما لبریز لبخند ...

نویسنده: فاطمه ناظری

در زنگ انشا آقا معلم پرسید از ما: شغل پدر چیست؟ انشای من بود تنها دو واژه اما گرفتم یک نمره‌ی بیست! هرکس که می خواند انشای خود را توصیف می‌کرد بابای خود را بابای کاسب، بابای کارمند بنا و نجار، دکتر، هنرمند وقتی که رفتم من پای تخته گفتم ...

نویسنده: مصطفی توفیقی

قاصدک های دعا قاصدک ها می روند رو به سوی آسمان با نفسهای نسیم تا خدای مهربان شاپرک ها منتظر یاس و سوسن بی قرار لحظه ها پر میشود از هوای انتظار آسمان غرق سکوت جمعه ها لبریز نور قاصدک ها می روند با دعاهای ظهور

...

نویسنده: طاهره اکرمی

جاده را طی میکنم همواره در حال عبور تا تمام زندگانی با تو باشد غرق نور مهر یعنی یاد من راه تو را دنبال کرد با امیدت می رسم هر جا بخواهم ،جای دور ای امید نا امیدان، ای صدای عاشقی با تو معنا شد جهان و آخرت ، مرد ...

نویسنده: ملیکا سلطانی پور

گاهی از دلم بپرس از دلی که خسته است بی تو دل شکسته است از کسی که روزها دل به شعر تازه ای عاشقانه بسته است یک نفر که سالهاست روبه روی پنجره منتظر نشسته است…

...

نویسنده: علیرضا حکمتی

چرا منتظر منجی باشیم؟ ساعت از نه شب گذشته بود، اما صدای خنده و شوخی دوستان امیر هنوز در مسجد طنین داشت. آن‌ها بعد از یک روز شلوغ در مدرسه، تصمیم گرفته بودند سری به پسجد محله شان بزنند و کمی گپ بزنند. اما امیر برخلاف همیشه دل و دماغی ...

نویسنده: محمدرضا میرسرایی میرسرایی

فصل لبخند یک روز تو می‌آیی از راه در جمعه‌ای سبز و بهاری آن روز حتما در نگاهت یک آسمان پروانه داری وقتی بیایی مهربانی گل می‌کند در باغ دل‌ها عطر لطیف یاس و نرگس پر می‌کند دنیای ما را روز ظهورت روز خوبی است روزی پر از نور خداوند ...

نویسنده: زهرا عراقی

قرمز و صورتی در مسیر سبز انتظار تو راه می‌روند، لنگه کفش قرمزی در کنار یک کاپشن به رنگ صورتی.

...

نویسنده: مژگان بقایی پور

عطر بهار کوچه های شهر ما خالی از عطر بهار هر کجایش پر شده از هوای انتظار مادرم در خانه را آب و جارو می کند صبح جمعه، کوچه را پاک و خوشبو می کند می کند یک شاپرک از حیاط ما عبور می شود در دشت نور از نگاهم ...

نویسنده: طاهره اکرمی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.