داستان “انتظار ساندویچی” پایم شکسته. پای شکستهام توی گچ ذِقذق میکند. پای راستم جورِ پای شکستهام را میکِشد. این همان پائی بود که موقع پیادهروی اربعین شکست. اینبار توی پلههای بام شکست. وقتی با داداش و پسرهای همسایه بدوبدو رفتیم روی پشتبام تا موشکهای وعدهصادق را ببینیم. به قول بابا: ...
نویسنده: زهرا ملک ثابت
میرسی یک جمعه از راهِ سفر کوچه را لبریزِ باران می کنی با حضورت شهر را لبریزِ از بویِ عطرِ یاس و ریحان می کنی میرسی و با حضورِ تو بهار میهمانِ دشت و صحرا می شود باغ ها با ریسه هایِ رقصِ نور شادمان و سبز و زیبا می ...
نویسنده: امین بهاری زاده
دنبال توپم، من میدویدم با قلقل آن، خیلی خندیدم توپ را به هوا، پرتاب کردم اینگونه خود را، من شاد کردم یکباره از در، آمد صدایی دوست من آمد، مهدی رصایی با اذن مادر، رفتیم به کوچه بازی که کردیم، خوردیم آلوچه زلزله آمد، کوچه بلرزید انگار که دنیا، یکباره ...
نویسنده: منیرسادات امام جمعه
گرچه از تو روزها خط به خط نوشته ام با بهانه های خیس با ترانه های خیس ### تا همیشه بوده است لحظه های من پر از انتظار دیدنت می رسی و ناگهان تازه می شود دلم موقع رسیدنت…
...نویسنده: علیرضا حکمتی
می رسد از جاده های انتظار مردی از جنس بهار از جنس نور می رسد آدینه روزی عاقبت از سفر از جاده های دور دور با حضورش بوی گُل پَر می کشد در فضای شهر و بین کوچه ها آسمان چشم او لبریز نور کوله بارش روشنی، صُلح و صفا ...
نویسنده: امین بهاری زاده
شِکُفتن هر شعرِ خوب و زیبا در وصفِ گُل سرودن بی تو، بدونِ معناست ای حجت بن الحسن! ای معنیِ شکوفا! ای معنیِ شکفتن! زیباست از تو گفتن ای حجت بن الحسن! گفتند: آفتابی تا کی ولی نتابی؟! گُل با گُلاب، خوش تر ای حجت بن الحسن! با لطفِ ...
نویسنده: مرتضی دانشمند
احمد پسر اسحاق ازشیعیان و یاران امام حسن عسکری بود که گهگاهی که کاری پیش میآمد یا مشکلی پیدا میکرد به خانه امام میرفت و مشکلش را میپرسید احمد مرد عالم و دانشمندی بود کتابهای زیادی خوانده بود تاریخ و حدیث میدانست خلاصه از آن آدمهایی بود که بدون تحقیق ...
نویسنده: رضا حاصلی
« اولین روز ظهور » ماسك اكسيژن را برمي دارم و آن را مثل مامان روي دهان بابا مي گذارم . نفسش كه تنگ مي آيد مثل ماهي اي كه بيرون از آب افتاده باشد ، بال بال مي زند . مامان مي آيد . درجه كپسول را تنظيم ...
نویسنده: طیبه شجاعی
بالای قله ی نیاز ایستاده ام آقای من با ذکرو حالت نماز ایستاده ام آقای من می آیی از سمت خدا با پرچم آزادگی می گویمت سینه گداز ایستاده ام آقای من تو ناجی هرکه تورا منتظر ودلشده است در خم کوچه فراز ایستاده ام آقای من بر جاده آدینه ...
نویسنده: محمدحسین احمدیان
«آیسو» -وای خدا هوا داره تاریک میشه! آیسو این را گفت و گلبرگهای قرمز شقایقها را داخل جیب پیراهنش ریخت. سطل آب را برداشت و خودش را کنار رودخانه رساند. دستهای سفیدش را شست. -وای خدای من! بازم که آب رودخونه کم شده؟ اطرافش را دید زد. شقایقهای وحشی و ...
نویسنده: لیلا محمدنژاد
بسم الله الرحمن الرحیم در حیاط محکم بسته شد. – مامان مامان با سرعت وارد هال شد. – چیه خونه رو گذاشتی رو سرت؟ همانطور که نفس نفس میزد گفت: «مشتو لُق بده تا بگم.» – خودتو لوس نکن ستاره، بگو با انگشتان کشیدهاش کاغذی را از پاکت درآورد و ...
نویسنده: محمد مهدی نیکی
روی کاغذ می تکانم خودنویس ابری ام را می نویسم چکه چکه قصهی بی صبری ام را می نویسم چند سطری از هوای انتظارم بغضها را واژه واژه توی پاکت می گذارم راهی یک جای دور است نامه ام پرواز دارد می برد حرف دلم را در خودش یک راز ...
نویسنده: سميه تورجی تورجی
آرزوی دل ما تا بهار آمد و شد باغ سرسبز و قشنگ خنده روی لب باس غنچه ها رنگارنگ چشمه لبریز سلام می رسد از دل کوه آسمان دل برده دشتِ گل غرق شکوه انتظار گل و دشت با بهاران زیباست انتظار دل ما سالها پابرجاست ** آرزوی دل ما ...
نویسنده: طاهره اکرمی
برای امامی که مهربانتر از همهی مردم دنیاست. آقا معلم روی تخته سیاه نوشت؛« نمایش برای امام زمان.یا نمایش انقلابی» نیمهی شعبان قرار شد بچهها نمایش بدهند. جایزهاش صد هزار تومان بود.میتوانستم برای بی بی سلیمه تلویزیون بخرم. خیلی دلش تلویزیون میخواهد.گاهی که میرفتم خانهشان مامان غذایی برایش میفرستاد که ...
نویسنده: ابوالفضل گلستانی
سرباز کوچکت چشمان چشمه باز در انتظار آب لب های ریشه هم خشکیده در سراب مانند دانهای در انتظار نور در قلب سرد خاک مشتاق یک ظهور پس زودتر بیا با یک بغل بهار پایان بده به غم پایان انتظار سردار من تویی من پاسدار تو سرباز کوچکت چشم انتظار ...
نویسنده: سکینه پایرنج
یک شب، شبی تاریک دی ماه بود و سرد بابا که بیرون رفت با خود گلی آورد از شدّت سرما آهسته میلرزید انگار از چیزی آنقدر میترسید بابا که دستانش عطر محبت داشت آن شاخهی گل را در کنج گلدان کاشت فردای آن شب که از شدّت سرما شد مدرسه ...
نویسنده: مصطفی توفیقی
جمعه یعنی یک جهان فکر و خیال پَر زند از خلوت تنهایی ات قند لبخند لب مادربزرگ در کنار استکان چایی ات جمعه یعني خانه ی مادربزرگ خانه ای سرسبز و شاد و باصفا سفره ای لبریز عطر سادگی از ته دل خنده هایی بی ریا جمعه یعنی نذری مادربزرگ ...
نویسنده: امین بهاری زاده
من دوست دارم سرباز شما شوم دستان مادربزرگم را گرفته بودم. به گلزار شهدا آمده بودیم. مادر حمد و سوره میخواند. یکریز میخواند. من هم صلوات میفرستادم برای عموی شهیدم. بابا از عمو رضا زیاد میگفت. یکبار توی همین گلزار آمده بود. کنار قطعه شهدا ایستاده و با آنها حرف ...
نویسنده: علی محمد محمدی
امام قلب ها تو قلب من یه جمکرانه عشقم به مهدی بی کرانه برای امام عزیزم با حسم نوشتم ترانه مهدی قلب جهانه مهدی امام زمانه بدون تو دنیا خزانه دلم آتش فشانه هروقت تو بیای بهاره دنیا بهشته دوباره تو شدی برام ستاره دنیا مثل ت نداره عطرت مثل ...
نویسنده: محیا افشارمقدم
“خط افق” وقتی که در خط افق خورشید پیدا می شود لب های سرخ غنچه ها با خنده ات وا می شود پیراهن خشک زمین نو می شود گل می دهد هر رود عاشق پیشه ای راهی دریا می شود وقتی بیایی از سفر دیگر کسی دلتنگ نیست آیات خوشبختی ...
نویسنده: ریحانه پاک نیا
پویش جهان منجی میخواهد را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید:
تمامی حقوق مادی، معنوی این پایگاه برای دبیرخانه پویش محفوظ میباشد.
معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، همگی مشتاقان و فعالان مهدویت را به حمایت از پویش جهان منجی میخواهد دعوت مینماید.
راه ارتباط با دبیرخانه: 09136548063 و 02531154056