دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

دیشب خودم را روی سطح ماه دیدم انگار دنیای زمینی ها خزان بود نه، مثل اینکه اشتباهی کرده باشم روی زمین دریایی از خونها روان بود آن گوشه در یک سرزمین ضحاکهایی دیدم که روی دوششان افعی عیان بود غافل ازین که در میان مردم شهر روح فریدون در تن ...

نویسنده: الهه فیروزی

گرچه از تو روزها خط به خط نوشته ام با بهانه های خیس با ترانه های خیس ### تا همیشه بوده است لحظه های من پر از انتظار دیدنت می رسی و ناگهان تازه می شود دلم موقع رسیدنت…  

...

نویسنده: علیرضا حکمتی

حضرت بهار می رسی از آسمان ای امام روشنی ای امام مهربان ای که پاک دامنی قلب ما بدون تو خسته، سرد و بی‌قرار سبز می‌شویم و شاد با تو حضرت بهار گرچه مثل آفتاب پشت ابر مانده‌ای قطره قطره عطر خوش روی گل نشانده ای می رسی و مقدمت ...

نویسنده: فاطمه ناظری

مادر تو یک گل است مثل مادر تمام ما؛ مثل مادر جهان که چادرش بوی یاس می‌دهد، مادر تو از مسیر دور آمده، رنج‌ها کشیده تا به سوی نور آمده‌ انتظار و صبر! صبر و انتظار! قرن‌ها گذشته و هنوز مثل چشم‌های خیره بر در است نرگس نام باشکوه مادر ...

نویسنده: فائزه زرافشان

دوستان،طبق برنامه ریزی که داشتیم،فردا روز صعودمونه. اما امشب رو باید در دامنه ی نزدیک کوه بمونیم.خب حرفی نیست؟ حرف های آقا را که شنیدم،نفس راحتی کشیدم و به بهرام گفتم:ترسیدم بگه شب هم حرکت کنیم و بریم،خیلی خسته م خیلی. بهرام خسته تر از من بود بدون هیچ کلمه ...

نویسنده: حسین خداپرست

آقا بیا من خوب می‌دانم در فکر ما هستی آقای خوب ما حالا کجا هستی؟ حس می‌کنم هر روز هر لحظه با مایی مادر به من گفته یک جمعه می‌آیی من هم دعا خواندم این جمعه با مادر آقا بیا، با توست دنیای ما بهتر  

...

نویسنده: زهرا عراقی

عمو زنجیر باف ـ دختر جون بلند شو برو. می خوام در رو ببندم. دخترک زانوانش را بغل گرفت و گفت: ـ خب نذریم رو بده تا برم! ـ والله به پیر به پیغمبر اینجا نذری نمیدن. نذری می خوای برو دم مسجد. امروز اونجا حتماً نذری میدن. ـ پس ...

نویسنده: سهیلا سپهری

یک روز خواهد آمد آن مرد آسمانی پر می‌کند جهان را از عدل و مهربانی اندوه و غصه ها را او می دهد به پایان میشوید از زمین ظلم چون قطره های باران بااو جهان چه زیبا با او خزان بهار است بی شک تمام اینها پایان انتظار است  

...

نویسنده: آزاده عبدلی

یک نفر می آید مردی از جنس نور در همین نزدیکی یا که از راهی دور با ظهورش شادی می شود عالمگیر همه خوشحال و شاد هم جوان و هم پیر می رود از دلها غم و درد و فریاد می شود این دنیا بار دیگر آباد رخت بر خواهد ...

نویسنده: ثریا کریمی

تو امتداد کدام آرزوی منی! که شوق آمدنت هلال ماه هدیه می‌دهد به لب‌هایم. و دست‌های کودکیم برای در آغوش گرفتنت بی تابانه در هوا تاب می‌خورند.. تو امتداد کدام آرزوی منی! که از رفتنت زاویه میگیرد قلبم و آه؛ قفس می گشاید از سینه‌ام.. تو امتداد کدام آرزوی منی! ...

نویسنده: مرضیه برزگر

زیباترین راز راز قشنگی در شب نهفته این را ستاره به ماه گفته از راز شب، ماه تابان و زیباست فهمید یک ماه در قلب دنیاست دل بی قرار است او را ببیند از روی ماهش یک گل بچیند * هر شب ستاره چشمش به راه است زیباترین راز در ...

نویسنده: طاهره اکرمی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

با رنگ های خوشگلم یک باغ پُر گل می‌کشم صد تا درخت شادمان یک دسته بلبل می‌کشم چیزی ولی کم دارد این نقاشیِ زیبای من یک باغبان مهربان: آن مرد رؤیاهای من پر نور باشد دَم به دَم سرسبز باشد باغ مان وقتی بیاید صاحبش آن آفتابِ مهربان

...

نویسنده: فهیمه سعادتمند

خاک تشنه خاک تشنه وسط تابستان از خدا خواست که باران برسد مثل من نذری داشت: ” اینکه گل پخش کند” انتظارش که به پایان برسد  

...

نویسنده: نسرین شهبازی

مهربانترین همسفر جایی را نمی بینم. سوز سرما مثل سوزن توی چشم هایم فرو می رود. تا یک قدم بر می دارم کولاک بلافاصله جای سم هایم را پر می‌کند. توی این برف و بوران چشم، چشم را نمی بیند چه برسد به همسفرهایمان. مه غلیظ مثل پرده ای خاکستری ...

نویسنده: فاطمه حسنی

اخبار می گوید از غزه و لبنان از کشته های جنگ مردان با ایمان از دشمن ظالم ازمسجد الاقصی از خانه هایی که ویرانه شد آنجا با اینکه ایرانم اما دلم آنجاست با یادشان هرشب چشمان من دریاست باید دعایی کرد از عمق جان و دل منجی شود پیدا تا ...

نویسنده: آزاده عبدلی

مـــی ایـــــــــد از دور مــردی ســــواره بـــرمــرکب عشـــق چــــون ماهپــــاره والشمــس رویـش واللــیــــل مـــویـش گلـــها هــمه مســــت از رنگ و بویـش عـمــــامـــه بر سر مثــل پیـمبـــــر (ص) در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع) ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است می ایــد از دور خوشــــبو تر از ...

نویسنده: سیدعلی حسینی

نور طاقت اشک‌های خانم معلم را ندارم. وقتی حرف می‌زند دو حس متناقض را هم‌زمان در بالاترین و زیباترین حد ممکن با تمام وجودم درک می‌کنم. خشم را از مشت‌های گره کرده و بُغضی که تمام تلاش‌اش را برای کنترل آن می‌کند و غم را از اشک‌های گاه‌گاهی بی‌اختیار و ...

نویسنده: حامد سعیدی صابر سعیدی صابر

دکمه‌ی کفشدوزکی نویسنده: لعیا اعتمادی دکمه¬ی‌کفشدوزکی که گوشه¬ای ایستاده بود و بازی دکمه‌ها را تماشا می¬کرد، شاخک‌های سیاهش را چند بار توی هوا تکان داد وگفت:« هیچ¬کس دوستم ندارد. می‌خواهم از این¬جا بروم!» دکمه¬¬ی‌قرمز از میان دو تا سوراخ کوچک‌اش دکمه‌ی کفشدوزکی را نگاه کرد و گفت:« نرو! ما همه ...

نویسنده: لعیا اعتمادی

و کودک در کنار مادرش ارام می میرد دلم هر لحظه میگیرد دلم از این همه غصه… دلم از دوری رویِ امام مهربانی ها… دلم از دست اینکه کاری از دو دستم بر نمی اید… دلم از حجم این همه، نامهربانی ها… دلم بی تاب می میرد! و اشکم بی ...

نویسنده: وجیهه مجنونی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.