دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

تو امتداد کدام آرزوی منی! که شوق آمدنت هلال ماه هدیه می‌دهد به لب‌هایم. و دست‌های کودکیم برای در آغوش گرفتنت بی تابانه در هوا تاب می‌خورند.. تو امتداد کدام آرزوی منی! که از رفتنت زاویه میگیرد قلبم و آه؛ قفس می گشاید از سینه‌ام.. تو امتداد کدام آرزوی منی! ...

نویسنده: مرضیه برزگر

آرزوی دل ما تا بهار آمد و شد باغ سرسبز و قشنگ خنده روی لب باس غنچه ها رنگارنگ چشمه لبریز سلام می رسد از دل کوه آسمان دل برده دشتِ گل غرق شکوه انتظار گل و دشت با بهاران زیباست انتظار دل ما سالها پابرجاست ** آرزوی دل ما ...

نویسنده: طاهره اکرمی

عصر جمعه بود. صدای دعای سمات از پشت بلندگوی مسجد به گوش می رسید. ریحانه روی پله های کاهگلی حیاط خانه نشسته بود. زانوی غم در بغل گرفته بود. محو نوای غم انگیز دعا شده بود که ناگهان با صدای زنگ درِ خانه از جا پرید. هرچند عادت کرده بود ...

نویسنده: سمیه مشهودی بیدگلی

یک روز می رسد با کوله بار نور پر می شود جهان از آبشار نور با خود می آورد یک حس و حال خوب از بین می رود دلتنگی غروب صحبت فقط از اوست توی محله ها در روزنامه ها پشت مجله ها از راه می رسد آن جمعه‌ی قرار ...

نویسنده: سميه تورجی تورجی

و کودک در کنار مادرش ارام می میرد دلم هر لحظه میگیرد دلم از این همه غصه… دلم از دوری رویِ امام مهربانی ها… دلم از دست اینکه کاری از دو دستم بر نمی اید… دلم از حجم این همه، نامهربانی ها… دلم بی تاب می میرد! و اشکم بی ...

نویسنده: وجیهه مجنونی

«آیسو» -وای خدا هوا داره تاریک میشه! آیسو این را گفت و گلبرگ‎های قرمز شقایق‌ها را داخل جیب پیراهنش ریخت. سطل آب را برداشت و خودش را کنار رودخانه رساند. دست‌های سفیدش را شست. -وای خدای من! بازم که آب رود‌خونه کم شده؟ اطرافش را دید زد. شقایق‌های وحشی و ...

نویسنده: لیلا محمدنژاد

“خط افق” وقتی که در خط افق خورشید پیدا می شود لب های سرخ غنچه ها با خنده ات وا می شود پیراهن خشک زمین نو می شود گل می دهد هر رود عاشق پیشه ای راهی دریا می شود وقتی بیایی از سفر دیگر کسی دلتنگ نیست آیات خوشبختی ...

نویسنده: ریحانه پاک نیا

مـــی ایـــــــــد از دور مــردی ســــواره بـــرمــرکب عشـــق چــــون ماهپــــاره والشمــس رویـش واللــیــــل مـــویـش گلـــها هــمه مســــت از رنگ و بویـش عـمــــامـــه بر سر مثــل پیـمبـــــر (ص) در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع) ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است می ایــد از دور خوشــــبو تر از ...

نویسنده: سیدعلی حسینی

به نام خدای مهربان شعر نوجوان شب آمد زمین سرد و تاریک شد نمی بارد از دست شب ماهتاب نمی روید از غنچه ها خنده ای نمی تابد از آسمان آفتاب نمی جوشد از کوه ها چشمه ای نمی پرسد از حال گل، چلچله نمی آید از آسمان قاصدک شده ...

نویسنده: سیده اعظم جلال زاده میبدی

بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود، یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه موش کور بود که زمین رو می کند. برای خودش تونل درست می کرد تا موقع رفت و آمدش نور بهش نخوره و اذیت نشه. یه روز که داشت تونل می ...

نویسنده: ریحانه سادات موسوی نسب موسوی نسب

گرچه از تو روزها خط به خط نوشته ام با بهانه های خیس با ترانه های خیس ### تا همیشه بوده است لحظه های من پر از انتظار دیدنت می رسی و ناگهان تازه می شود دلم موقع رسیدنت…  

...

نویسنده: علیرضا حکمتی

#یک زمین و ثریّا تو را دوست دارند بیابان و دریا تو را دوست دارند … تو جان جهانی و علّت همین است اگر اهل دنیا تو را دوست دارند … ای از قهرمانان عالم قوی‌تر ضعیفانِ تنها تو را دوست دارند … تو با روح مشتاق انسان چه کردی ...

نویسنده: امیرحسین قاسمی‌پور

به نام خدا شهاب درخشان پلک هایم سنگین شده بود. سرم را به شیشه چسباندم. پوست صورتم با لرزش ملایمی به شیشه می خورد. خنکی شیشه خواب را از سرم مثل گنجشککی پراند. نور ماشین هایی که از روبه رو می آمدند و ویژی از کنارمان می گذشتند تنها سرگرمی ...

نویسنده: زینب صباغی

هر گوشه از زمانه درگیر رنج و درد است رنگ رخ دل ما اینک به رنگ زرد است شب های بی ستاره تنها و بی‌پناهیم بی تو امام نیکی سرشار از گناهیم ما دشت خشک و تشنه در انتظار باران تو آن بهار جان‌ها در اوج یک زمستان

...

نویسنده: زهرا شمشیری

من دوست دارم سرباز شما شوم دستان مادربزرگم را گرفته بودم. به گلزار شهدا آمده بودیم. مادر حمد و سوره می‌خواند. یکریز می‌خواند. من هم صلوات می‌فرستادم برای عموی شهیدم. بابا از عمو رضا زیاد میگفت. یکبار توی همین گلزار آمده بود. کنار قطعه شهدا ایستاده و با آنها حرف ...

نویسنده: علی محمد محمدی

نور طاقت اشک‌های خانم معلم را ندارم. وقتی حرف می‌زند دو حس متناقض را هم‌زمان در بالاترین و زیباترین حد ممکن با تمام وجودم درک می‌کنم. خشم را از مشت‌های گره کرده و بُغضی که تمام تلاش‌اش را برای کنترل آن می‌کند و غم را از اشک‌های گاه‌گاهی بی‌اختیار و ...

نویسنده: حامد سعیدی صابر سعیدی صابر

قرمز و صورتی در مسیر سبز انتظار تو راه می‌روند، لنگه کفش قرمزی در کنار یک کاپشن به رنگ صورتی.

...

نویسنده: مژگان بقایی پور

بسم الله الرحمن الرحیم صدایِ آشنا یک صدایِ آشنا می‌رسد از راهِ دور از میانِ دشت‌ها می‌کند مردی عُبور حرف‌هایی می‌زند تازه از جنسِ‌نسیم رویِ دستِ‌گرمِ‌او می‌نشیند یاکریم در شُمال و در جنوب هر‌کجا دارد وطن کودکان، فرزندِ او در فلسطین، در یمن شهرها پُر می‌شود از محبت، از صفا ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

عمو زنجیر باف ـ دختر جون بلند شو برو. می خوام در رو ببندم. دخترک زانوانش را بغل گرفت و گفت: ـ خب نذریم رو بده تا برم! ـ والله به پیر به پیغمبر اینجا نذری نمیدن. نذری می خوای برو دم مسجد. امروز اونجا حتماً نذری میدن. ـ پس ...

نویسنده: سهیلا سپهری

«انتظار» چون دانه‌ای هستم تنها و دور از نور در زیر خاکِ سرد از آفتابم دور دریاچه بی‌ باران مرداب خواهد شد پروانهٔ بی گل بی‌تاب خواهد شد ای کاش برگردد بعد از دی و اسفند با دسته‌ای نرگس با یک سبد لبخند من موجِ سرگردان مانندِ دریا او سرباز ...

نویسنده: پروین جاویدنیا

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.