بسم رب المهدی تاریخ و زمان دقیق اش را به خاطر ندارم اما در یکی از روز های نزدیک پاییز به گمانم ؛ اواخر شهریور مادرم نگران در اتاقم امد و اینگونه گفت : فاطمه هیچ مردی در ساختمان نیست دارد از تانک بالای پشت بام اب می رود می ...
نویسنده: فاطمه مؤمن زاده
« اولین روز ظهور » ماسك اكسيژن را برمي دارم و آن را مثل مامان روي دهان بابا مي گذارم . نفسش كه تنگ مي آيد مثل ماهي اي كه بيرون از آب افتاده باشد ، بال بال مي زند . مامان مي آيد . درجه كپسول را تنظيم ...
نویسنده: طیبه شجاعی
آرزوی دل ما تا بهار آمد و شد باغ سرسبز و قشنگ خنده روی لب باس غنچه ها رنگارنگ چشمه لبریز سلام می رسد از دل کوه آسمان دل برده دشتِ گل غرق شکوه انتظار گل و دشت با بهاران زیباست انتظار دل ما سالها پابرجاست ** آرزوی دل ما ...
نویسنده: طاهره اکرمی
دستهای توست مثل آسمان بیکران و پاک پاک و بیکران لطف تو به ما بیبهانه است بیبهانه و بیکرانه است مهربانِ خوب! خوبِ مهربان! ای امام من، صاحبالزمان(عج)!
...نویسنده: فائزه زرافشان
آقا بیا من خوب میدانم در فکر ما هستی آقای خوب ما حالا کجا هستی؟ حس میکنم هر روز هر لحظه با مایی مادر به من گفته یک جمعه میآیی من هم دعا خواندم این جمعه با مادر آقا بیا، با توست دنیای ما بهتر
...نویسنده: زهرا عراقی
نرگس نبی شب در انتظار ماهتاب، گل در انتظار آفتاب، آینه در انتظار نور، عدل هم در انتظار توست نرگس نبی!
...نویسنده: مژگان بقایی پور
یک نفر می آید مردی از جنس نور در همین نزدیکی یا که از راهی دور با ظهورش شادی می شود عالمگیر همه خوشحال و شاد هم جوان و هم پیر می رود از دلها غم و درد و فریاد می شود این دنیا بار دیگر آباد رخت بر خواهد ...
نویسنده: ثریا کریمی
جمعه یعنی یک جهان فکر و خیال پَر زند از خلوت تنهایی ات قند لبخند لب مادربزرگ در کنار استکان چایی ات جمعه یعني خانه ی مادربزرگ خانه ای سرسبز و شاد و باصفا سفره ای لبریز عطر سادگی از ته دل خنده هایی بی ریا جمعه یعنی نذری مادربزرگ ...
نویسنده: امین بهاری زاده
امام قلب ها تو قلب من یه جمکرانه عشقم به مهدی بی کرانه برای امام عزیزم با حسم نوشتم ترانه مهدی قلب جهانه مهدی امام زمانه بدون تو دنیا خزانه دلم آتش فشانه هروقت تو بیای بهاره دنیا بهشته دوباره تو شدی برام ستاره دنیا مثل ت نداره عطرت مثل ...
نویسنده: محیا افشارمقدم
حسن ختام کجایی یوسف زهرا؟ ببین دنیا جهنم را برایم هدیه آورده ببین این گرگ درنده چگونه چنگ و دندان را برایم تیزتر کرده! ببین غزه چه کولاکی چه طوفانی به پا کرده بیا ختم کلامش باش جهان در انتظار توست بیا زیباترین پایان بیا حسن ختامش باش
...نویسنده: سکینه پایرنج
ندیده میدانم که باغی از لبخند به چهرهات داری ندیده میدانم چقدر دلسوزی، چقدر غمخواری ندیده میدانم چقدر با ارزش؛ شبیه یک گنجی ندیده میدانم که از سیاهیها تو نیز میرنجی ندیده میدانم تو ساحل امنی میان طوفانها ندیده میخواهم که در مسیر تو فدا کنم جان را
...نویسنده: فائزه زرافشان
در زنگ انشا آقا معلم پرسید از ما: شغل پدر چیست؟ انشای من بود تنها دو واژه اما گرفتم یک نمرهی بیست! هرکس که می خواند انشای خود را توصیف میکرد بابای خود را بابای کاسب، بابای کارمند بنا و نجار، دکتر، هنرمند وقتی که رفتم من پای تخته گفتم ...
نویسنده: مصطفی توفیقی
پناه آخرین به هر نشانه ای تو را بهانه می کند زمین پناه آخرین من دلیل خنده ام ببین *** به رنگ رنگ فصل ها به بوی نرم نرگسی امام خوب قصه ها بگو چرا نمی رسی؟ *** تو گل زدی به واژه ها شکفت از تنت بهار و آیه ...
نویسنده: فاطمه عبادی
یک شب، شبی تاریک دی ماه بود و سرد بابا که بیرون رفت با خود گلی آورد از شدّت سرما آهسته میلرزید انگار از چیزی آنقدر میترسید بابا که دستانش عطر محبت داشت آن شاخهی گل را در کنج گلدان کاشت فردای آن شب که از شدّت سرما شد مدرسه ...
نویسنده: مصطفی توفیقی
من از نبودت می میرم اما تو فکر کن رو به راهم شاید امیدی هست تا آمدنت به بقایم اما با چه رویی به لشکرت بیایم ! با روی سیاهم؟ اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س)
...نویسنده: فوزیه شکاری گیسی
بالای قله ی نیاز ایستاده ام آقای من با ذکرو حالت نماز ایستاده ام آقای من می آیی از سمت خدا با پرچم آزادگی می گویمت سینه گداز ایستاده ام آقای من تو ناجی هرکه تورا منتظر ودلشده است در خم کوچه فراز ایستاده ام آقای من بر جاده آدینه ...
نویسنده: محمدحسین احمدیان
در یک جنگل بزرگ و پر از درختان سبز و بلند، خرگوش کوچولویی به نام “پاپی” زندگی میکرد. پاپی گوشهای بلندی داشت که وقتی باد میوزید، مثل پرچم تکان میخورد. او خیلی بازیگوش بود و همیشه دوست داشت رئیس بازیها باشد. یک روز صبح، وقتی آفتاب از پشت کوهها بیرون ...
نویسنده: محمدرضا میرسرایی میرسرایی
به نام خدا آخر سوز آوات با دستهای زخمتش سبدهای حصیری را میبافت تا بدهد آقا سید ببرد شهر بفروشتان. از پنجرهی بخار گرفتهی امامزاده آقا سید را دید که فاطی را سوار فرغون میآورد. لپش گل انداخت. یک لحظه دست از حصیربافی کشید و فقط به فاطی نگاه میکرد. ...
نویسنده: محمدرضا مهرآریا
خدا کند بیاید کسے کہ مہربان است کسے کہ خوبے او بہ رنگ آسمان است بیاید و بگیرد هوا، هواے لبخند تمام دست ها را دهد دوباره پیوند کسے کہ خواهد آمد بدون شک و شاید دلم در انتظار است خدا کند بیاید….
...نویسنده: علیرضا حکمتی
نـذر فـرشـتـــه دستمال سفيد را برمي داري و اداي مامانت را درمي آوري : آرام و آهسته خيسي ِ گردن و پيشاني ام را پاك مي كني و با دستهاي كوچكت كه نرمترين حريرهاي دنيا هستند ، صورتم را نوازش مي دهي . فكر مي كني از آمپول مي ...
نویسنده: طیبه شجاعی
پویش جهان منجی میخواهد را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید:
تمامی حقوق مادی، معنوی این پایگاه برای دبیرخانه پویش محفوظ میباشد.
معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، همگی مشتاقان و فعالان مهدویت را به حمایت از پویش جهان منجی میخواهد دعوت مینماید.
راه ارتباط با دبیرخانه: 09136548063 و 02531154056