دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

در زنگ انشا آقا معلم پرسید از ما: شغل پدر چیست؟ انشای من بود تنها دو واژه اما گرفتم یک نمره‌ی بیست! هرکس که می خواند انشای خود را توصیف می‌کرد بابای خود را بابای کاسب، بابای کارمند بنا و نجار، دکتر، هنرمند وقتی که رفتم من پای تخته گفتم ...

نویسنده: مصطفی توفیقی

مهدیا کار مسیحا میکنی عشق را در جمعه معنا میکنی عاشق گمگشته ام کاری بکن کی تو چشمان مرا وا میکنی؟ میشود یار تو باشم آن زمان که خودت بر ما هویدا میکنی؟ تو نباشی، انتظارت با من است کلبه ی صبرم مهیا میکنی؟

...

نویسنده: محدثه هلی

بالای قله ی نیاز ایستاده ام آقای من با ذکرو حالت نماز ایستاده ام آقای من می آیی از سمت خدا با پرچم آزادگی می گویمت سینه گداز ایستاده ام آقای من تو ناجی هرکه تورا منتظر ودلشده است در خم کوچه فراز ایستاده ام آقای من بر جاده آدینه ...

نویسنده: محمدحسین احمدیان

«انتظار» چون دانه‌ای هستم تنها و دور از نور در زیر خاکِ سرد از آفتابم دور دریاچه بی‌ باران مرداب خواهد شد پروانهٔ بی گل بی‌تاب خواهد شد ای کاش برگردد بعد از دی و اسفند با دسته‌ای نرگس با یک سبد لبخند من موجِ سرگردان مانندِ دریا او سرباز ...

نویسنده: پروین جاویدنیا

آسمان انتظار جمعه ای خوب و قشنگ و باصفا می رسد مهمان ما از راه دور با حضور روشن او می شود آسمانها و زمین دریای نور می تکاند غصه ها را از زمین درد و غم ها را مداوا می‌کند زندگی را با الفبایی جدید در کتابی تازه معنا ...

نویسنده: طاهره اکرمی

عروسکِ من خیلی قشنگه میره مدرسه، زبر و زرنگه نمره هاش خوبه، هیجده، نوزده، بیست هیچ عروسکی شبیه اون نیست چون عروسکم خوب شد نمره هاش یه چادر دوخته مامانم براش یه چادر پر از گُلای آبی چادرش بهش میاد حسابی! مامان قول داده به من و به اون، سرمون ...

نویسنده: مصطفی توفیقی

مـــی ایـــــــــد از دور مــردی ســــواره بـــرمــرکب عشـــق چــــون ماهپــــاره والشمــس رویـش واللــیــــل مـــویـش گلـــها هــمه مســــت از رنگ و بویـش عـمــــامـــه بر سر مثــل پیـمبـــــر (ص) در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع) ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است می ایــد از دور خوشــــبو تر از ...

نویسنده: سیدعلی حسینی

دوستان،طبق برنامه ریزی که داشتیم،فردا روز صعودمونه. اما امشب رو باید در دامنه ی نزدیک کوه بمونیم.خب حرفی نیست؟ حرف های آقا را که شنیدم،نفس راحتی کشیدم و به بهرام گفتم:ترسیدم بگه شب هم حرکت کنیم و بریم،خیلی خسته م خیلی. بهرام خسته تر از من بود بدون هیچ کلمه ...

نویسنده: حسین خداپرست

میرسی یک جمعه از راهِ سفر کوچه را لبریزِ باران می کنی با حضورت شهر را لبریزِ از بویِ عطرِ یاس و ریحان می کنی میرسی و با حضورِ تو بهار میهمانِ دشت و صحرا می شود باغ ها با ریسه هایِ رقصِ نور شادمان و سبز و زیبا می ...

نویسنده: امین بهاری زاده

به نام خدا آخر سوز آوات با دست‌های زخمتش سبدهای حصیری را می‌بافت تا بدهد آقا سید ببرد شهر بفروشتان. از پنجره‌ی بخار گرفته‌ی امام‌زاده آقا سید را دید که فاطی را سوار فرغون می‌آورد. لپش گل انداخت. یک لحظه دست از حصیربافی کشید و فقط به فاطی نگاه می‌کرد. ...

نویسنده: محمدرضا مهرآریا

پناه آخرین به هر نشانه ای تو را بهانه می کند زمین پناه آخرین من دلیل خنده ام ببین *** به رنگ رنگ فصل ها به بوی نرم نرگسی امام خوب قصه ها بگو چرا نمی رسی؟ *** تو گل زدی به واژه ها شکفت از تنت بهار و آیه ...

نویسنده: فاطمه عبادی

زیباتر از بهار دنیا دلش گرفته دنیا چه سوت و کور است از واژه های شادی لحظه به لحظه دور است چشمان خسته اش هم در انتظار نور است فهمیده راه درمان در نسخه ظهور است بی تو، تو ای امامم دنیا چه بی قرار است در انتظار روزی زیباتر ...

نویسنده: طاهره اکرمی

دست‌های توست مثل آسمان بیکران و پاک پاک و بیکران لطف تو به ما بی‌بهانه‌ است بی‌بهانه و بیکرانه است مهربانِ خوب! خوبِ مهربان! ای امام من، صاحب‌الزمان(عج)!

...

نویسنده: فائزه زرافشان

نامه‌ای نوشته‌ام برای تو صاف و ساده مثل روستا پاک و بی‌افاده مثل ابر‌ها این قبول، نامه‌ی مرا نانوشته خوانده‌ای من ولی دلم خوش است به این حرف‌های ساده و قشنگ؛ به جمله‌های رنگ‌رنگ؛ به این که با مداد زرد دور اسم تو شعاع نور می‌کشم؛ به انتهای نامه‌ام که ...

نویسنده: فائزه زرافشان

بسم الله الرحمن الرحیم در حیاط محکم بسته شد. – مامان مامان با سرعت وارد هال شد. – چیه خونه رو گذاشتی رو سرت؟ همانطور که نفس نفس می‌زد گفت: «مشتو لُق بده تا بگم.» – خودتو لوس نکن ستاره، بگو با انگشتان کشیده‌اش کاغذی را از پاکت درآورد و ...

نویسنده: محمد مهدی نیکی

  از دفترچه خاطرات يك عنكبوت بیچاره روز اول : اَه … ! از صبح اول وقت اين مگس بي خاصيت آمده است و دارد وزوز مي كند . بله ! عنكبوت كه بي عرضه شود ، مگس ها هم از او سواري مي گيرند . بايد دست به كار ...

نویسنده: طیبه شجاعی

آرزوی دل ما تا بهار آمد و شد باغ سرسبز و قشنگ خنده روی لب باس غنچه ها رنگارنگ چشمه لبریز سلام می رسد از دل کوه آسمان دل برده دشتِ گل غرق شکوه انتظار گل و دشت با بهاران زیباست انتظار دل ما سالها پابرجاست ** آرزوی دل ما ...

نویسنده: طاهره اکرمی

دیشب خودم را روی سطح ماه دیدم انگار دنیای زمینی ها خزان بود نه، مثل اینکه اشتباهی کرده باشم روی زمین دریایی از خونها روان بود آن گوشه در یک سرزمین ضحاکهایی دیدم که روی دوششان افعی عیان بود غافل ازین که در میان مردم شهر روح فریدون در تن ...

نویسنده: الهه فیروزی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

مولا!سلام وعرض ارادت ،فدایتان دلتنگ روی ماه ونگاه و صدایتان خورشید پشت ابر غزلها طلوع کن یک مثنوی گرفته دل ما برایتان گم کرده ایم راه بهشت حضور را ای کاش بود مرا نشان از سرایتان اندوه این هزاره ی پر درد غیبت است ای غمگسار عالم وآدم ندایتان َشان ...

نویسنده: لیلا تقوایی یزدلی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.