دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

ایوب خورشید ِ پشتِ ابر خواند. امام زمان(ع) می‌فرمایند: «اَمًا وَجًهُ الانًتِفاعِ بی فی غَیًبتَی فَکَا لًاِنتِفاعِ بِالشمًسِ اِذا غَیبَتًها مَنِ الابصارَ السَحابُ.» پسر، کتاب را بست و حدیث را با معنایش یکبار دیگر در ذهن مرور کرد. زیر لب سلام گفت و دنبال آفتاب به آسمان ابری نگاه کرد. ...

نویسنده: عباس پیرداده بیرانوند

گل نرگس سلام ای مهربان آقای خوبم سلام ای مهدی صاحب زمان سلامی با گل عشق و ارادت به سوی قلب پاکت می رسانم ( کجایی ای گل نرگس کجایی جهان می سوزد از داغ جدایی) تو خورشید فروزان جهانی تو امید دل مستضعفانی تو می آیی که پیغام خدا ...

نویسنده: طاهره اکرمی

  شِکُفتن هر شعرِ خوب و زیبا در وصفِ گُل سرودن بی تو، بدونِ معناست ای حجت بن الحسن! ای معنیِ شکوفا! ای معنیِ شکفتن! زیباست از تو گفتن ای حجت بن الحسن! گفتند: آفتابی تا کی ولی نتابی؟! گُل با گُلاب، خوش تر ای حجت بن الحسن! با لطفِ ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

و کودک در کنار مادرش ارام می میرد دلم هر لحظه میگیرد دلم از این همه غصه… دلم از دوری رویِ امام مهربانی ها… دلم از دست اینکه کاری از دو دستم بر نمی اید… دلم از حجم این همه، نامهربانی ها… دلم بی تاب می میرد! و اشکم بی ...

نویسنده: وجیهه مجنونی

با رنگ های خوشگلم یک باغ پُر گل می‌کشم صد تا درخت شادمان یک دسته بلبل می‌کشم چیزی ولی کم دارد این نقاشیِ زیبای من یک باغبان مهربان: آن مرد رؤیاهای من پر نور باشد دَم به دَم سرسبز باشد باغ مان وقتی بیاید صاحبش آن آفتابِ مهربان

...

نویسنده: فهیمه سعادتمند

سلام دوست خوبم که هنوز به دنیا نیامده ای! من اینجا هستم؛روی زمین!همانجایی که برای رفتن به آن لحظه شماری میکردیم.یادت هست از آن بالا برای آدم ها دست تکان میدادیم و آنها نمیدیدند؟یادت هست چه نقشه هایی میکشیدیم که به محض رسیدن به زمین عملی اش کنیم؟ دوست خوبم؛من ...

نویسنده: رقیه عیسی پور

بوی اسفند و نقل و شیرینی رنگ حلوا و کاسه¬ی چینی طعم دلچسپ شربت لیمو چای و قندان و قوری و سینی همه همسایه¬های بالایی همه همسایه¬های پایینی شادمانیم چون که می¬دانیم این همه خنده را تو می¬بینی شادمانیم و می‌رسد مهمان نیمه¬ی ماه روشن شعبان

...

نویسنده: فائزه زرافشان

عروسکِ من خیلی قشنگه میره مدرسه، زبر و زرنگه نمره هاش خوبه، هیجده، نوزده، بیست هیچ عروسکی شبیه اون نیست چون عروسکم خوب شد نمره هاش یه چادر دوخته مامانم براش یه چادر پر از گُلای آبی چادرش بهش میاد حسابی! مامان قول داده به من و به اون، سرمون ...

نویسنده: مصطفی توفیقی

دلتنگی گل_شعر انتظار باران که می بارد ،زمین سرسبز و زیبا می شود هر قطره ای مهمان گل مهمان دریا می شود دلتنگی گل می رود دریا خروشان می شود در قلب تاریک زمین هر دانه خندان می شود دلتنگی ما،مثل گل مثل زمین تشنه است باران رحمت را ببار ...

نویسنده: طاهره اکرمی

مهدیا کار مسیحا میکنی عشق را در جمعه معنا میکنی عاشق گمگشته ام کاری بکن کی تو چشمان مرا وا میکنی؟ میشود یار تو باشم آن زمان که خودت بر ما هویدا میکنی؟ تو نباشی، انتظارت با من است کلبه ی صبرم مهیا میکنی؟

...

نویسنده: محدثه هلی

امام غایب ما دوباره عصر جمعه گلوی آسمان را هوای بغض بسته شبیه حال مادر که غرق اشک و آه است زمین دلش شکسته ### امام غایب ما! همیشه از تو گفتند امام عدل و دادی بیا که پر بگیرند به لطف بودن تو پرنده‌های شادی  

...

نویسنده: فاطمه ناظری

غریبی مرا آشنای تو کرد…کجایی دل من هوای توکرد کجایی که ازآسمان خسته ام…ازاین کوچه ی بی نشان خسته ام پلی بین بغض ونفس میکشم…وازهرنفس یک قفس میکشم که شاید اسیرش شود سینه ات..وکامل شود شعر آدینه ات بیا که دل من هوایی شدست..اسیر جنون رهایی شدست اگرروزَنی قلب شب ...

نویسنده: مریم داوری دولت آبادی

مهربانترین همسفر جایی را نمی بینم. سوز سرما مثل سوزن توی چشم هایم فرو می رود. تا یک قدم بر می دارم کولاک بلافاصله جای سم هایم را پر می‌کند. توی این برف و بوران چشم، چشم را نمی بیند چه برسد به همسفرهایمان. مه غلیظ مثل پرده ای خاکستری ...

نویسنده: فاطمه حسنی

کبوتر آرزو داشت که صاحبش تو باشی همیشه وقت پرواز مراقبش تو باشی به مسجد تو آمد که زائرت بماند به او اجازه دادی مجاورت بماند برایش آب و دانه فراهم است آنجا میان آشیانه ست چه بی غم است آنجا به جمکران رسیده به شهر آرزویش چقدر شاد و ...

نویسنده: سميه تورجی تورجی

  « اولین روز ظهور » ماسك اكسيژن را برمي دارم و آن را مثل مامان روي دهان بابا مي گذارم . نفسش كه تنگ مي آيد مثل ماهي اي كه بيرون از آب افتاده باشد ، بال بال مي زند . مامان مي آيد . درجه كپسول را تنظيم ...

نویسنده: طیبه شجاعی

امام قلب ها تو قلب من یه جمکرانه عشقم به مهدی بی کرانه برای امام عزیزم با حسم نوشتم ترانه مهدی قلب جهانه مهدی امام زمانه بدون تو دنیا خزانه دلم آتش فشانه هروقت تو بیای بهاره دنیا بهشته دوباره تو شدی برام ستاره دنیا مثل ت نداره عطرت مثل ...

نویسنده: محیا افشارمقدم

ندیده می‌دانم که باغی از لبخند به چهره‌ات داری ندیده می‌دانم چقدر دلسوزی، چقدر غمخواری ندیده می‌دانم چقدر با ارزش؛ شبیه یک گنجی ندیده می‌دانم که از سیاهی‌ها تو نیز می‌رنجی ندیده می‌دانم تو ساحل امنی میان طوفان‌ها ندیده میخواهم که در مسیر تو فدا کنم جان را

...

نویسنده: فائزه زرافشان

با تمام خستگی و ناامیدی کوله بار خود را روی زمین گذاشت و خودش روی سنگی نشست. به دوردستها نگاه کرد تا چشم کار می کرد ویرانی است و خرابی، آهن و آجرهایی که روی زمین ریخته، لابلای آنها چندین عروسک و اسباب بازی به چشم می خورد خانه خودشان ...

نویسنده: معصومه طلعتی ولی‌پور

بسم الله الرحمن الرحیم نامه ای از امام زمان(عج) در اتاق کوچکش روی تشکی پوستی نشسته بود و به حیاط خانه نگاه می کرد.گنجشک ها در باغچه دانه بر می چیدند.قلبش تند تند می زد. انگار منتظر رسیدن خبری یا آمدن کسی بود. یک لحظه حس کرد کسی از مقابلش ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

خاک تشنه خاک تشنه وسط تابستان از خدا خواست که باران برسد مثل من نذری داشت: ” اینکه گل پخش کند” انتظارش که به پایان برسد  

...

نویسنده: نسرین شهبازی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.