عمو زنجیر باف ـ دختر جون بلند شو برو. می خوام در رو ببندم. دخترک زانوانش را بغل گرفت و گفت: ـ خب نذریم رو بده تا برم! ـ والله به پیر به پیغمبر اینجا نذری نمیدن. نذری می خوای برو دم مسجد. امروز اونجا حتماً نذری میدن. ـ پس ...
نویسنده: سهیلا سپهری
گل نرگس سلام ای مهربان آقای خوبم سلام ای مهدی صاحب زمان سلامی با گل عشق و ارادت به سوی قلب پاکت می رسانم ( کجایی ای گل نرگس کجایی جهان می سوزد از داغ جدایی) تو خورشید فروزان جهانی تو امید دل مستضعفانی تو می آیی که پیغام خدا ...
نویسنده: طاهره اکرمی
داستان کوتاه : مادرم پا به ماه است با جواد از مدرسه می آییم. سر ظهر است. خورشید وسط آسمان ایستاده است. سر و صورتم خیس عرق شده است. عرق روی صورتم را با دستمال بر می دارم. به کوچه که می رسیم از زیر سایه باریک کنار دیوار حرکت ...
نویسنده: محسن کلهر
جمعه یعنی یک جهان فکر و خیال پَر زند از خلوت تنهایی ات قند لبخند لب مادربزرگ در کنار استکان چایی ات جمعه یعني خانه ی مادربزرگ خانه ای سرسبز و شاد و باصفا سفره ای لبریز عطر سادگی از ته دل خنده هایی بی ریا جمعه یعنی نذری مادربزرگ ...
نویسنده: امین بهاری زاده
شعر خردسال نور نور میآید نور از دور میآید به قلب تاریکی به دستهای کوچک من که دعا کرده بودند.
...نویسنده: هما ایران پور
در یک جنگل بزرگ و پر از درختان سبز و بلند، خرگوش کوچولویی به نام “پاپی” زندگی میکرد. پاپی گوشهای بلندی داشت که وقتی باد میوزید، مثل پرچم تکان میخورد. او خیلی بازیگوش بود و همیشه دوست داشت رئیس بازیها باشد. یک روز صبح، وقتی آفتاب از پشت کوهها بیرون ...
نویسنده: محمدرضا میرسرایی میرسرایی
میآید از نو خوشبوتر از گل در چشم و ابرو مانند سنبل القصه او هست امید بلبل خوانم برایش یک حمد و چهار قل
...نویسنده: مهدی جوادمحبت
حسن ختام کجایی یوسف زهرا؟ ببین دنیا جهنم را برایم هدیه آورده ببین این گرگ درنده چگونه چنگ و دندان را برایم تیزتر کرده! ببین غزه چه کولاکی چه طوفانی به پا کرده بیا ختم کلامش باش جهان در انتظار توست بیا زیباترین پایان بیا حسن ختامش باش
...نویسنده: سکینه پایرنج
دنبال توپم، من میدویدم با قلقل آن، خیلی خندیدم توپ را به هوا، پرتاب کردم اینگونه خود را، من شاد کردم یکباره از در، آمد صدایی دوست من آمد، مهدی رصایی با اذن مادر، رفتیم به کوچه بازی که کردیم، خوردیم آلوچه زلزله آمد، کوچه بلرزید انگار که دنیا، یکباره ...
نویسنده: منیرسادات امام جمعه
بوی اسفند و نقل و شیرینی رنگ حلوا و کاسه¬ی چینی طعم دلچسپ شربت لیمو چای و قندان و قوری و سینی همه همسایه¬های بالایی همه همسایه¬های پایینی شادمانیم چون که می¬دانیم این همه خنده را تو می¬بینی شادمانیم و میرسد مهمان نیمه¬ی ماه روشن شعبان
...نویسنده: فائزه زرافشان
ندیده میدانم که باغی از لبخند به چهرهات داری ندیده میدانم چقدر دلسوزی، چقدر غمخواری ندیده میدانم چقدر با ارزش؛ شبیه یک گنجی ندیده میدانم که از سیاهیها تو نیز میرنجی ندیده میدانم تو ساحل امنی میان طوفانها ندیده میخواهم که در مسیر تو فدا کنم جان را
...نویسنده: فائزه زرافشان
صدایش بزن در شهر پرندگان سر و صدای زیادی بود. هدهد قلپ قلپ آب خورد. نفس زنان گفت: «از… نزدیک… دیدم… مارها… خیلی… نزدیک شدند. باید راهی پیدا کنیم.» پرندهی آبی گفت: «من مسئول کتابخانه هستم. میتوانم کمک کنم.» کلاغ وسط حرفش پرید و گفت: «قارقار… تو مسئول کتابخانه بمان، ...
نویسنده: سمیه خالقی
او همین نزدیکیهاست برای 14 تیر و حکیمی که در این روز آسمانی شد And mention in the Book Mary when she withdrew from her people to an eastern place واذکر فی الکتاب مریم اذا انتبذت من اهلها مکاناً شرقیاً And she took a veil apart from them, then We ...
نویسنده: حامد سعیدی صابر سعیدی صابر
عروسکِ من خیلی قشنگه میره مدرسه، زبر و زرنگه نمره هاش خوبه، هیجده، نوزده، بیست هیچ عروسکی شبیه اون نیست چون عروسکم خوب شد نمره هاش یه چادر دوخته مامانم براش یه چادر پر از گُلای آبی چادرش بهش میاد حسابی! مامان قول داده به من و به اون، سرمون ...
نویسنده: مصطفی توفیقی
آدینهها یک عُمرِ بیحاصل مرا هر هفته در آدینهها، یک دلخوشی دارم ولی؛ “اَینَ مُعِزُ الاولیاء؟”۱ منزل به منزل رفته ام تا منزل آئینه ها گاهی به “رَضوی” روضه خوان “اَم ذی طُوی او غَیرِها”۲ با “لَیتَ شِعری”،۳ شِعر من، لبریز شد از عطر تو، کامل کن این بیت ...
نویسنده: مرتضی دانشمند
دکمهی کفشدوزکی نویسنده: لعیا اعتمادی دکمه¬یکفشدوزکی که گوشه¬ای ایستاده بود و بازی دکمهها را تماشا می¬کرد، شاخکهای سیاهش را چند بار توی هوا تکان داد وگفت:« هیچ¬کس دوستم ندارد. میخواهم از این¬جا بروم!» دکمه¬¬یقرمز از میان دو تا سوراخ کوچکاش دکمهی کفشدوزکی را نگاه کرد و گفت:« نرو! ما همه ...
نویسنده: لعیا اعتمادی
مهربانترین همسفر جایی را نمی بینم. سوز سرما مثل سوزن توی چشم هایم فرو می رود. تا یک قدم بر می دارم کولاک بلافاصله جای سم هایم را پر میکند. توی این برف و بوران چشم، چشم را نمی بیند چه برسد به همسفرهایمان. مه غلیظ مثل پرده ای خاکستری ...
نویسنده: فاطمه حسنی
آن جمعه که مردی از سفر میآید از هر شبکه موج خبر میآید نور دل فاطمه به همراه مسیح با سی صد و سیزده نفر میآید
...نویسنده: امیرحسین قاسمیپور
زیباترین راز راز قشنگی در شب نهفته این را ستاره به ماه گفته از راز شب، ماه تابان و زیباست فهمید یک ماه در قلب دنیاست دل بی قرار است او را ببیند از روی ماهش یک گل بچیند * هر شب ستاره چشمش به راه است زیباترین راز در ...
نویسنده: طاهره اکرمی
طعم خوش اسم تو شاید تو بودی که آن روز حرف دلم را شنیدی اشک مرا پاک کردی دستی سر من کشیدی بعدش کنارم نشستی آرام تو ندبه خواندی طعم خوش اسم خودرا برجان وقلبم چشاندی مهری به رسم تبرک برجانمازم نشاندی عطری عجیب وبهشتی برلحظه هایم فشاندی هرجا که ...
نویسنده: فاطمه ناظری
پویش جهان منجی میخواهد را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید:
تمامی حقوق مادی، معنوی این پایگاه برای دبیرخانه پویش محفوظ میباشد.
معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، همگی مشتاقان و فعالان مهدویت را به حمایت از پویش جهان منجی میخواهد دعوت مینماید.
راه ارتباط با دبیرخانه: 09136548063 و 02531154056