دسته‌بندی: آثار پذیرش شده در مسابقه شعر و داستان

صبح ظهور هوای دلم تازه و روبراه نگاه خدا در نگاهم شکفت برای دل پاک و آیینه ام غزل هایی از نور و امیدگفت برایم سرود از شکوه خودم از اینکه پر از غنچه ی باورم پر از نغمه ی عزت و اعتبار پر از ارزشم،چونکه یک دخترم به روی ...

نویسنده: طاهره اکرمی

می‌آید از نو خوشبو‌تر از گل در چشم و ابرو مانند سنبل القصه او هست امید بلبل خوانم برایش یک حمد و چهار قل

...

نویسنده: مهدی جوادمحبت

  نـذر فـرشـتـــه دستمال سفيد را برمي داري و اداي مامانت را درمي آوري : آرام و آهسته خيسي ِ گردن و پيشاني ام را پاك مي كني و با دستهاي كوچكت كه نرمترين حريرهاي دنيا هستند ، صورتم را نوازش مي دهي . فكر مي كني از آمپول مي ...

نویسنده: طیبه شجاعی

با یاد خدا تا فردا بابا چند روز است که به ماموریت رفته . اما من فکر می کنم خیلی وقت است که بابا را ندیده ام. هیچ کس مثل بابا نمی توان د پشت مبل ها قایم شود تا من با تفنگم او را بزنم . بابا خیلی واقعی ...

نویسنده: زهرا ملکی

عنوان داستان: قاصدک نویسنده: مهراب اکبری شهپر قاصدک ژولیده پوش زیر لب با خود حرف می زد : « روزی خواهد آمد … روزی خواهد آمد…» سپس سه تَقّه به در خانه ای زد. مرد عرب شکم گنده ای با کاسه ای دوغ و نصف نان فطیری به استقبال او ...

نویسنده: مهراب اکبری شهپر

  آدینه‌ها یک عُمرِ بی‌حاصل مرا هر هفته در آدینه‌ها، یک دلخوشی دارم ولی؛ “اَینَ مُعِزُ الاولیاء؟”۱ منزل به منزل رفته ام تا منزل آئینه ها گاهی به “رَضوی” روضه خوان “اَم ذی طُوی او غَیرِها”۲ با “لَیتَ شِعری”،‌۳ شِعر من، لبریز شد از عطر تو، کامل کن این بیت ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

مولا!سلام وعرض ارادت ،فدایتان دلتنگ روی ماه ونگاه و صدایتان خورشید پشت ابر غزلها طلوع کن یک مثنوی گرفته دل ما برایتان گم کرده ایم راه بهشت حضور را ای کاش بود مرا نشان از سرایتان اندوه این هزاره ی پر درد غیبت است ای غمگسار عالم وآدم ندایتان َشان ...

نویسنده: لیلا تقوایی یزدلی

قاصدک های دعا قاصدک ها می روند رو به سوی آسمان با نفسهای نسیم تا خدای مهربان شاپرک ها منتظر یاس و سوسن بی قرار لحظه ها پر میشود از هوای انتظار آسمان غرق سکوت جمعه ها لبریز نور قاصدک ها می روند با دعاهای ظهور

...

نویسنده: طاهره اکرمی

برای امامی که مهربان‌تر از همه‌ی مردم دنیاست. آقا معلم روی تخته سیاه نوشت؛« نمایش برای امام زمان.یا نمایش انقلابی» نیمه‌ی شعبان قرار شد بچه‌ها نمایش بدهند. جایزه‌اش صد هزار تومان بود.می‌توانستم برای بی بی سلیمه تلویزیون بخرم. خیلی دلش تلویزیون میخواهد.گاهی که می‌رفتم خانه‌شان مامان غذایی برایش می‌فرستاد که ...

نویسنده: ابوالفضل گلستانی

«انتظار» چون دانه‌ای هستم تنها و دور از نور در زیر خاکِ سرد از آفتابم دور دریاچه بی‌ باران مرداب خواهد شد پروانهٔ بی گل بی‌تاب خواهد شد ای کاش برگردد بعد از دی و اسفند با دسته‌ای نرگس با یک سبد لبخند من موجِ سرگردان مانندِ دریا او سرباز ...

نویسنده: پروین جاویدنیا

مهدیا کار مسیحا میکنی عشق را در جمعه معنا میکنی عاشق گمگشته ام کاری بکن کی تو چشمان مرا وا میکنی؟ میشود یار تو باشم آن زمان که خودت بر ما هویدا میکنی؟ تو نباشی، انتظارت با من است کلبه ی صبرم مهیا میکنی؟

...

نویسنده: محدثه هلی

خورشید پنهان صدایت می کنم اما صدایم را جوابی نیست دو چشم ابری ام را جز نگاهت، آفتابی نیست نگاهم به طلوع تو نگاهم به افق ها هست نگاهم به سراپای غم و اندوه دنیا هست جهان بی تو چه دلگیر است جهان بی تو غم انگیز است تمام لحظه ...

نویسنده: طاهره اکرمی

تو امتداد کدام آرزوی منی! که شوق آمدنت هلال ماه هدیه می‌دهد به لب‌هایم. و دست‌های کودکیم برای در آغوش گرفتنت بی تابانه در هوا تاب می‌خورند.. تو امتداد کدام آرزوی منی! که از رفتنت زاویه میگیرد قلبم و آه؛ قفس می گشاید از سینه‌ام.. تو امتداد کدام آرزوی منی! ...

نویسنده: مرضیه برزگر

بسم الله الرحمن الرحیم صدایِ آشنا یک صدایِ آشنا می‌رسد از راهِ دور از میانِ دشت‌ها می‌کند مردی عُبور حرف‌هایی می‌زند تازه از جنسِ‌نسیم رویِ دستِ‌گرمِ‌او می‌نشیند یاکریم در شُمال و در جنوب هر‌کجا دارد وطن کودکان، فرزندِ او در فلسطین، در یمن شهرها پُر می‌شود از محبت، از صفا ...

نویسنده: مرتضی دانشمند

دکمه‌ی کفشدوزکی نویسنده: لعیا اعتمادی دکمه¬ی‌کفشدوزکی که گوشه¬ای ایستاده بود و بازی دکمه‌ها را تماشا می¬کرد، شاخک‌های سیاهش را چند بار توی هوا تکان داد وگفت:« هیچ¬کس دوستم ندارد. می‌خواهم از این¬جا بروم!» دکمه¬¬ی‌قرمز از میان دو تا سوراخ کوچک‌اش دکمه‌ی کفشدوزکی را نگاه کرد و گفت:« نرو! ما همه ...

نویسنده: لعیا اعتمادی

پناه آخرین به هر نشانه ای تو را بهانه می کند زمین پناه آخرین من دلیل خنده ام ببین *** به رنگ رنگ فصل ها به بوی نرم نرگسی امام خوب قصه ها بگو چرا نمی رسی؟ *** تو گل زدی به واژه ها شکفت از تنت بهار و آیه ...

نویسنده: فاطمه عبادی

جهت امتیازدهی باید در سایت ثبت نام کرده باشید.